سال ِ سی
..
بسی رنج بردند در این سال ِ سی
عرب زنده سازند ازین پارسی
.
بسی کوشش ِ پوچ و بیهوده بود
که خون ِ بهی در تنش ، چیره بود
.
که پارسی به اندیشه خواهد بهی
به گفتار نیک ، جوید او فَرّ َهی
.
به کردار ِ نیکو ، کُند یاوری
چو مینو سرشت ، راه ِ نیک پیروی
.
به کوروش نگهبان شدند آن زمان
به آزادگی ، دین ِ مردم ، میان
.
تو نوشیروان و کاخ ِ بلندش به بین
سرای ِ ، ژنده پیر زن ، کنارش به بین
.
سرای ِ حقیر ، در بَر ِ کاخ ِ آن دادگر
کج آرد لب ِ کاخ و ایوان ، ازین بود و بَر
.
که شه بود و فرمانروا ، او در آن سرزمین
به گردن نهاد، خواست ِ آن ، آدم کمترین
.
که انسان و رای اش تمام است گرام
وَ ، شه ، خواست ِ مردم ، گُذارد احترام
.
نه چون تازیان تیغ هندی به دست
که هر کو ، ز ِ من دین نیارَد ، بَد است
.
تو گر دین ما را نخواهی به خود
نیارد به تو زیستن ، جان، به شد
.
چو مردان به کُشت ، همسران را کنیزی به بُرد
و کودک به خدمت به باید ، نه بازی چو خُرد
.
زنان را به گوید ، به عقل ناقص اند
به رای و شهادت ، به نیمه بس اند
.
مدار جز ز ِ خود ، چشم نیکو گری
تو پارسی ، به کن نیک خود پیروی
.
به گفتار و پندار و کردار نیک
شَوی با اهورا ، جهان را شریک
..
سوز
۲ اسفند ۱۳۸۷ − 20.02.2009
۱۱ خرداد ۱۳۸۸ − 01.06.2009
هیچ نظری موجود نیست:
ارسال یک نظر