صدای قدم
..
در سایه شعر « سهراب سپهری »
..
بسراغ من اگر می آئی ، محکم و پیوسته بیا ،
صدای قدمت ، باز بلند آهنگ باد ،
که به آهنگ قدم های تو قلبم به صدا برخیزد ،
هرچه از دور ، به نزدیک ترم می آئی ، ضربه یه قلب من افزون گردد ،
صدای قدمت ، حال که از خاک به گوشم پیچید ،
وه که آهنگ قدمهات ، چه زیباست و هم بی تردید ،
این صدا را همه یه خاک شنید ،
در گوش ِ دگر تنهایان ، در این خاک چرخید ،
همه آگاه شدند ،
هم جواران و دگر تنهایان ،
گوشه چشمی به من و شوق ِ ز دیدار ، همی اندازند ،
همه چون لشگر ِ آماده به خط ،
دیده ای بر من و ، دید ِ دگر ، به قدمهای ِ بسویم نزدیک ،
زیر لب چند تَنی ، کوته و آرام به گفتند تبریک ،
اندکی بود حسد ، آنکه چرا او را نیست ،
اندکی بَهر ِ تماشای دو دلدار ، به دل مشغولی ،
قدم ات سست نگردان که دلم می لرزد ،
نگهی سوی ِ چپ و راست نیانداز ،
آنگاه نفسم می لرزد ،
مبادا که تو را باز بدارند از راه ،
دیدار من و تو ، به افکار شد و خاک میانش حائل ،
خاطره ، کم رنگ ، ز دور ها ، که از فکر گذر کرد ،
گفته ها ، آنکه ز لبهات سفر کرد ،
همه را دوست بدارم بسیار ،
همه را می شنوم شاکر وار ،
همجواران ، همه یه تنهایان ،
هم ردیف و ، خط بالا ، خط پائین ، همه را می شنوند ،
وَه که دیدار ِ دلی از دلدار ،
از برای ِ همه یه تنهایان ، خواهشی پا بر جاست ،
این زمان هم ، برای ِ همه شان ، یک رویاست ،
زیر چشم بَر گذر ِ لحظه یه ما ، می پایند ،
در نهان ، دیدن خود ، از طرف ِ خاصه یه خود ، می خواهند ،
پس کلامی خوش و خوب ، از برای ِ دل ِ آنها بر گو .
..
سوز
۱۳ شهریور ۱۳۸۸ − 04.09.2009
هیچ نظری موجود نیست:
ارسال یک نظر