۱۳۸۷ دی ۱۱, چهارشنبه

گردش

گردش
..‫
کرده ای بر ما سپر، دیواره یه اندوه را
‫بهر باد تند هم ، گستراندی کوه را‫
دور، و، چرخ باد را ، گیرد آن کوه بلند‫
تندی آمال ، غم ، می کاهد به چند‫
هستی یه ما جملگی ، بر آب بود‫
پیکر ما اندکی ، از خاک بود‫
آیه یه ، اِنا اِلیه راجعون‫
خیزش و برگشت باشد ، خاک دون‫
خاک ماه ، مانند این خاک زمین‫
جمله یه افلاک ، نی باشد جزین‫
گردش هر ذره ای دور ِ یکی ست‫
گردش آن جمع را ، بر دیگری ست‫
هر یکی ، خواهد نماید از مدار ِ خود فرار
شمع جاذب می کِشَد ، آنرا و دُورَش را قرار‫
هر یکی پروانه یه شمع وجود دیگری ست
‫گردش انجم ، بدور دیگری را ، رهبری ست‫
جمع این مجموع ، گَََردَد ، گِردِ آن‫
این جهان گَردَد بر دیگر جهان‫
جمله یه افلاک هم ، ازیک دگر ‫دور می شوند
تا از آنسر باز، روی در رو می شوند
‫‫این همه دوری ، جستندی ز ِ هم‫
عاقبت زان سر، رسیدندی به هم
آنچنان نزدیک ، کز تنگی یه جا‫
انفجار آید ، باز افتندی ، جدا‫
جمع گشتن ، در پی آن انبساط و انفجار‫
بارها بودست و کی باشد نهایت ، یا قرار
‫..
‫سوز
۱۰، دی ، ۱۳۸۷ - ‫30.12.2008

۱۳۸۷ دی ۳, سه‌شنبه

شب ‫یلدا -۱

شب ‫یلدا - ۱ 

‫..

گل سرخ هندوانه‌، آذین شب یلدا

‫‫لیموی شیرین‌، در بساط شب یلدا

‫انگور سرخ و قهوه ای کم رنگ نیمه آبدار‌،

‫کنارش جمع یاقوتی و درخشان دانه های انار

‫باسلق مراغه با مغز گردو‌،

‫نوقا و لوقای تبریز‌‌، گز اصفهان

‫راحت الحلقوم های رنگ و وارنگ

‫آجیل شب یلدا‌، پسته‌، فندق و بادام تفت داده شده

‫بادام هندی و کشمش فخری‌،

‫کشمش سبزه‌، کشمش قرمز پلویی

‫مغز گردو و خرمای سیاه بم که نرم و حلوایی است،

‫خرمای قرمز و کم شیرین حاجی آباد ،

‫همگی شان لم داده اند ‫کنار ظرف های بلوری نقش دار

‫هر کدام حضور خود را در کنار بقییه با شادمانی جلوه میدهند‌،

‫از اینکه می بینند و دیده می شوند رضایت خاطری دارند

‫و از اینکه در جمع هستند و تنها نیستند‌،

‫یک نوع شادی از وجودشان بروز می کند و شادی می بخشند

‫تخم کدوی پهن و باریک ، تخم آفتابگردان سیاه و راه راه

تخم جابونی گلپر زده و یا تخم هندوانه تفت داده ( بو داده)

‫موتور ‫ادامه یه شب‌، در شب یلدا یند. 

‫..

سوز 

۰۳ دی ۱۳۸۷ -  ‫23.12.2008


۱۳۸۷ آذر ۳۰, شنبه

یلدا

یلدا

..

درود
شب یلدا به یادت شاد دارم
به خاطر چهره ات همراه دارم
ز اجدادم ، ز پیشین یاد دارم
به یلدا و به نوروز ، بار ،دادم

..
سوز

۳۰ آذر ۱۳۸۷ -  20.12.2008‫


۱۳۸۷ آذر ۲۸, پنجشنبه

گندم

گندم
‫‫یکی از دوستان وبلاگی ، در صفحه اش عکسی زیبا از
جوانه های گندم را نشان میداد و ‫نوشته بود :
” جوانه ء گندم بی هیچ کوششی می روید و گندم می دهد. ”
‫------
‫‫گندم
‫..
با اندیشه ات بداخل گندم نگاه کن ، ببین درون دانه یه گندم
چه کوشش و تلاشی در کار است تا لوله های مکنده مواد غذایی
را ( ریشه ) بطرف زمین بفرستند ، و ساقه ای بسمت هوا و نور
و خورشید بفرستند تا انرژی و هوا برای داخل گندم و تغییر و تبدیل
های لازم را تهییه بکنند . چه کارخانه ای ‫مشغول تهییه است که
موادی برای برگ ، مواد دیگری برای ادامه یه ساقه ،
مواد دیگری برای دانه های گندم درست می کند ،
‫که همین دانه یه گندم به تنهایی مواد مختلفی می خواهد :
برای پوسته ، پوشش زمخت حفاظت پوسته ، مواد نشاسته ای
داخل دانه... که هر کدام از آنها ویژگی هایی خود را دارد ،
و یک سیستم و تشکیلاتی باید باشد که کاربری کند
و برای هر قسمت ، مواد ویژه یی بسازد که
منظور و وظیفه ای جدا از دیگری دارد .
و برای هر دانه تازه هم ، یک سیستم مدیریت بفرستند تا
هرکدام از آن دانه ها هم به تنهایی ، در شرایط مناسب چندین
دانه دیگر تولید کند و این کارخانه یه ناپیدا ، در درون دانه یه گندم
همچنان به ارث به دانه های دیگر می رود.
آنوقت می بینی که بقول سعدی بزرگوار:
برگ درختان سبز در نظر هوشیار -
هر ورقش دفتری است معرفت کردگار
..
" نگاهی به نوشته ای به اسم : ابر یاران "
..
...... ادامه
از دو یار آب رود ، یک ، آبرو ئی ، بر راست رفته ،
در کنار گندمی خاکش نهان ، چون ، خواب رفته ،
گندمه خفته ، ز جوش خاکِ خشک و آب تر ، بیداآ ر ، گردد ،
شد ، چو یارش ، خاک و آب ، دستی زده بر پای ، گردد ،
ادامه ......
..
‫سوز
‫17.12.2008

۱۳۸۷ آذر ۲۰, چهارشنبه

لحظه ای از او

لحظه ای از او
..
‫ یک دوست وبلاگی عید قربان را تبریک گفته بود و تمایلش را ابراز کرده بود
که دوست دارد دوباره به حرم مطهر ، مشرف بشود و بازهم حال و هوای
حضور در خانه یه خدا را حس کند .
بعد از تبریک متقابل ، بنظرم رسید متن جوابم را بدون نام ایشان
در وبلاگ منتشر کنم ، شاید حاج آقا های دیگر هم بخوانند .
..
‫حاج .... آقا عید قربان شما هم مبارک
‫شاعر عارف می گو ید :
‫ای قوم به حج رفته کجایید کجایید
‫معشوق همین جاست بیایید بیایید ،
‫حج امروز ما در خانه است ، خانه یه وطن
‫خرج حج را همین جا برای محتاجان درمانده مصرف کنید .
‫دوستی یه او را ٭ خدای بزرگ ٭ را در دل دردمندان دور و بَر ِ تان بجویید.
‫آنکه از روی ناچاری و درماندگی ، کلیه خود را به یک میلیون تومان
می فروشد و قسمتی از ‫وجودش را با پول عوض می کند .
‫آن دختری که برای کاستن فشار خرج زندگی خانواده و
‫و برای ندیدن درمانده گی پدرش در خرج روزانه ، از خانه
‫بیرون میزند و تن خود را در مقابل پول در اختیار دیگری قرار میدهد ،
زیرا وجود خودش را
‫و هزینه یه زندگی خودش را در خانه ، بر دوش پدر می بیند ،
‫او محتاج ملاقات است . آن خانواده احتیاج به بازدید دارند ،
‫وگر نه ‫حضرت حق را هر کجا طلب کنی ، او را می یابی .
‫آیا خداوند بزرگ وجود خود را ، حضور خود را فقط به خانه یه کعبه
‫و اطراف آن محدود کرده است ؟  آیا باید این همه خرج کرد و
‫و به آن قسمت از دنیا رفت تا وجود حضرت باریتعالی را حس کرد ؟
‫حاج آقا ، شما و دوستان شما با هم میتوانید مقدار زیادی پول
‫زیارت را در محله خودتان با پرس و جو ، با بررسی ها ،
‫برای بندگان درمانده یه خدا ‫خرج کنید .
‫شاعر بزرگوار می گوید :
‫عبادت بجز خدمت خلق نیست ٭ به تسبیح و سجاده و دلق نیست
‫یا حق
‫یه نظر حلاله
‫موفق باشید
..
سوز
09.12.2008 ‫

۱۳۸۷ آذر ۱۸, دوشنبه

مفید بودن


مفید بودن
‫در وبلاگی نوشته بود...
‫زیبای غمگین ... قسمت ۳
راه چاره اش جز خودکشی برای زیبای غمگین چه میتواند باشد.
------ -------
‫... راه چاره ای بنام خود کشی اندیشیده ای ؟
‫اگر به اینجا رسیده ای که حاضر شده ای از خودت بگذری ،
‫که وجودت ، بودنت ، برای خودت اهمییت ندارد . بدان که
‫بودن تو ، برای خیلی های دیگر با اهمییت است .
‫بودن تو ، برای آنها ، امید است ، زندگی است .
تو با بودنت و انجام کارهایی برای دیگران ، می توانی مفید باشی .
‫این جسم ، این روح ، که چندین سال زحمت پدر و مادر باینجایش
‫رسانده است ، با ارزش است ، تو با دیدن ناملایمات و رنجش زندگی
‫نمی بایست آن همه ارزش را نابود کنی .
‫خودت را در بست ، در خدمت برای دیگران قرار بده ،
‫‫تو دیگر نیستی ، یا برای خودت نیستی .
‫برای کم کردن مشکلات ‫دیگری تلاش کن...
‫از نظافت و رو براه کردن خانه ای که شاید مادر ندارد ، تا
‫کمک و همراهی به پیرمردی ، پیرزنی که هم صحبت میخواهد
‫و یا کمک برای انجام کارهای روزانه اش لازم دارد.
‫چنین می توانی خود را و رنجش و ناملایمات زندگی خود را ،
‫در خدمت بدیگران فراموش کنی ، و می بینی ، احساس ‫
‫قدردانی و تشکر آنها چه به زبان و چه با نگاه و حرکاتشان ،
‫امیدی و مفهومی زیبا به ادامه یه زندگی ات می دهد .
‫..
‫سوز‫
17.07.2008 - 16:40

۱۳۸۷ آذر ۱۴, پنجشنبه

دزد دل

دزد دل
..
‫دوستی ناشناس نوشته بود :
دزد دِل ها چاره یه کارش چییه ؟
.
گفتمش شعر چشم را از همین وبلاگ بخوان
..
دزد دل ، خود تو رو هم به اسیری می بره
‫دزد دل ، وجودت ، جسمت ، روحت را هم می بره
‫اون وقته که هی میخواهی بیشتر ازت بدزده ، اون برق نگاه ،
‫اون ناز نگاه ، که دامن ِ ابرو رو پشتش می کِشِه و اون گرد و غبار
‫کشیده شدن دامن روی زمین ، مثل گرد و غبار گیجی یه بعد از مورد
‫لطف قرار گرفتن از گوشه چشم اون دلبری است که دل تو رو برده.
‫اون وقته که هرچی داری حاضری در اختیارش بذاری که
اونو هم به بَره ،
‫یه وقت به دو رو بَرِت نگاه می کنی می بینی چیزی دیگه نداری ،
حاضری ‫جانت را هم بدهی .
‫بقول شاعربزرگ ایرج میرزا : وقتی که پسر برای رضایت ، دزد ِ دلش ،
قلب مادر عزیرش ‫را برای تقدیم به دلبر می برد و
پایش به سنگ میخورد ، قلب مادر بصدا در می آید و می گوید :
" ‫آه ، پای پسرم خورد به سنگ "
‫بچه هم دل مادر رو می دزده .
..
سوز
01:20 04.12.2008

۱۳۸۷ آذر ۸, جمعه

دزد


دزد
..
‫در وبلاگی نوشته بود‫ :
** حق ما چیست
سالهاست که نان خشکی ها از محله‌ی ما نمی گذرند
زیرا از نانِ خالی این همه سفره
چیزی برای پرندگان حتی باقی نمی ماند ،‌‌‌ **

‫وقتی جامعه ای خیلی فقیر است ، یعنی آنقدر که حتی اگر بفکر
نان دادن به پرندگان هم باشد ، نانی ندارد که به پرندگان هدیه کند ،
‫در مدیریت اون جامعه دزدی میشود.
مثل داستان رابین هود و اون ‫مامور ظالم پادشاه که حتی یک پنی را
از فقیر ترین آدم بعنوان ‫مالیات برای پادشاه می گرفت ودر قصر پادشاه
کیسه های سکه ‫های زر را روی هم انباشته بودند ،
و شاه آسوده خیال در رویا بود .

‫دزدی کردن بخودی خود ، عمل زشت و ناپسندی است .
‫حال اگر دزد خود را پشت لباس نظامی گری پنهان کرده و
‫یا خود را به لباس شریف و پاک راهنمایان بهشت آراسته است ،
‫باز هم باید دزدی او را رسوا کرد . زیرا او این لباس را بد نام میکند .
‫آیا اگر هر کدام از این دزد ها
‫بر خلاف باصطلاح ** امنیت ملی ** عملی انجام میدادند ،
آیا ‫کسی به " لباس " آنها نگاه میکرد ؟
یا اینکه به " عمل " آنها استناد می کردند ؟
‫او را محدود و زندانی و یا خلع لباس میکردند ، و با او مانند یک
‫خطا کار رفتار میکردند بدون در نظر گرفتن " لباس " آنها .
‫پس باید این چنین در مورد همه دزد ها عمل شود ،
زیرا دزدی ‫آنها برخلاف ** امنیت ملی ** ، امنیت جامعه است .

‫دزد را در نزد عام ، بی اعتبار باید نمود
‫دزدی اش را هر کجا هم ، بر ملا باید نمود
‫دزد را گر لباسی هم ، چنان ، پوشیده بود
‫کووس رسوایی ، جزایش پر صدا باید نمود
..
سوز ‫‫25.11.2008

۱۳۸۷ آبان ۲۸, سه‌شنبه

باران شمال

باران شمال 

..

در یکی از وبلاگ های پارسی زبان،

عکسی از یک پنجره بود که از درون، شیشه عرق کرده بود و از

بیرون قطرات باران به شیشه میخورد و به پایین سرازیر می شد،

و از پشت شیشه، درختان و خانه یه آن طرف حیاط

بصورتی تار دیده میشد. ‫چه زیباست قطرات باران

که از شیشه یه پنجره به پایین سُر می خورند،

یک لحظه دستم ناخودآگاه رفت طرف شیشه، که عرق ‫آن را پاک کنم،

وسط راه با خنده دستم را عقب کشیدم.

این صحنه منو یاد شمال ایران می اندازه ‫و اون لهجه های شیرین

شمالی ها که کنار خیابان می ایستادند و می گفتند: اوتاق، اوتاق. ‫

و وقتی اتاق می گرفتیم، سؤال مهربانانه یه صاحبخانه که،

لحاف دارید، پتو دارید یا ‫براتون بیارم؟

وقتی وارد اتاق می شدیم، بوی نم ِ فرش پشمی دستباف اتاق،

بهمون می گفت: که خوب حالا شما بشمال آمده اید.

بوی مرطوب درختان و عطر شالیزار برنج مرا تشویق می کرد

‫که نفس عمیق تر بکشم. چه احساس لطیفی بود، لحظه های بارونی

که توی بالکن سقف دار جلوی اتاق می نشستیم و ‫چای میخوردیم.

"میگن مرغ همسایه غازه"

ولی در واقع بوی عطر چای صاحبخانه دل انگیز ‫تر از چایی بود که

ما با خود آورده بودیم و از نوع مرغوب و گران بود.

از مادرم پرسیدم، مامان، بروم و از آنها چایی بگیرم؟

ولی والدین ما ‫می گفتند، بد است که از اوون ها چایی بخواهیم،

صبر کن خودمان الان دم می کنیم.

‫ولی خوب شوق درک مزه یه چای روستایی صاحبخانه، بیشتر از ترس

شماتت والدین بود و با کم رویی ‫رفتم سوی خانم صاحبخانه،

صاحبخانه که می دید پسری کوچک، با تردید ولی برای خواستن چیزی

بسمت ‫او می رود، خودش پرسید:

چی میخوایی "پی سر جان" با لهجه یه شیرین شمالی...

چای صاحبخانه روی میز، پسر دل به دریا زده،

‫روی صندلی کنار میز ساده، در بالکن با نرده یه چوبی آبی رنگ،

جلوی اتاق، فضای سبز اطراف، ‫بوی عطر چایی ، طعم تلخ آن، ‫

با دوسه تا قند همراه چایی، صحنه را شیرین و رویایی کرده بود.

و واقعا ٌ، اون نم بارون، اون بوی گیاهان سبز و برنج

که فضای دورو بر ما را گرفته بود،

اون خنکی هوای بارونی و اون چای روستایی می ارزید

‫به نگاه چپ پاپا و رفتار ناراضیانه ای که مامان نشون داد.

..

سوز

03:42 - 13.11.2008


خلوت

خلوت
..
خلوتی خواهم ، مرا بیگانه باشد
در آن صد دل چو من ، افتاده باشد
سروشی از برای پرسشم ، یارانه باشد
کزان راهی بسوی " واحد " فرزانه باشد
..
سوز
18.11.2008

۱۳۸۷ آبان ۲۷, دوشنبه

نیک


نیک
..
مریمی باش ، عیسایی بیار
اندرین ملک ، آرامی بیار
نی کتک باشد و نی هم چوبه دار
کآرد انسان و مرامش را قرار

مردمان را ، روح نیک اندیش آر
گفته هاشان، ریشه یه نیکی بکار
بر گمار ، کردار نیکش را بکار
تا بگردد نیک ، کارها روزگار
..
سوز
15.11.2008

۱۳۸۷ آبان ۲۲, چهارشنبه

کتک


‫‫کتک
..‫
‫امروز صبح صحنه ای از برخورد ماموران انتظامی
با ‫یک جوان را در ایران می دیدم.
‫لقمه ای که توی دستم بود نیمه راه در هوا ماند، نمیتوانستم
‫از تأثر، بخوردن ادامه بدهم، احساس گناه میکردم که من
‫اینجا نشسته ام قهوه ام آماده روی میز و در آنجا، اون جوان
‫دارد با دست بسته از سه نفر که با چوب یا باتوم مجهز بودند
‫کتک می خورد. آن جوان روی زمین دراز کش از درد بخود
می پیچید و ماموران بین فاصله کتک زدن ها شلوار جوان راهم
از پایش در آوردند، پیراهنش هم که تکه پاره شده بود. بدن
لخت هم، بسبب روی زمین کشیده شدن زخمی و خون آلود.
آیا چرا باید یکنفر آنچنان کتک بخورد؟
و از درد کتک، از ته دل، ناله و فریاد کند؟
‫هیچ جرمی نیست که مجازات آن، اینگونه کتک خوردن باشد.
‫مخالفت با دین و مذهب، مخالفت با رؤ سای کشور و یا مخالفت با
‫هر چیز دیگری، سزاوار کتک خوردن نیست، حتی مثلا خوردن شراب.
‫در خیلی از نقاط دنیا، برای انتقاد از رؤسای کشور فیلم کمدی میسازند
‫و نظر مخالف خود را علنی اعلام میکنند، شنوندگان و خوانندگان
‫خودشان می فهمند که، تا چه حد حرف گوینده درست است.‫
‫بقول منادیان دین و راهنمایان بهشت، هر کسی را بخاطر اعمال
‫خودش مجازات خواهند کرد.
برادری را بجرم برادر دیگرش مجازات ‫نخواهند کرد.
پس دیگر چه اصراری هست که عده راه بیافتند و
‫برای بردن مردم به بهشت،
توی سر آن مردم بزنند و به آنها برای اعمالشان ‫ایراد بگیرند
و آنها را کتک بزنند به این عنوان که این عمل شما مخالف
‫رفتن به بهشت هست.
..
سوز
‫11.11.2008