۱۳۹۲ آبان ۴, شنبه

گاهی خرامان می روی

گاهی خرامان می روی
..
چون آهوان‌‌، گاهی خرامان می روی
گوئی که شیری در پی است‌‌، گاهی هراسان می روی
دیدی که از تیر ِ‌ نگاه‌‌، قلبم ز ِ تو‌، درمانده شد
با شوخ خنده‌ از بَرَم‌‌،‌ دامن کشان‌‌، انگشت به دندان می روی
افتاده در خاک ِ غمت‌‌، این قلبک بی چاره است
دل را کنون داده ز ِ دست‌‌، لبخند باشد، مرهمی
جان دست ِ‌ تو باشد اسیر‌‌، قلبی در آن صد پاره است
گاهی محبت می کنی‌‌، گاهی نگه بد می کنی
آهو شدی‌‌، امید شدی‌‌، اندر بیابان های تنهای ِ دلم
اخمی که بر من می کنی‌‌، از پیکرم، جان می بری
روحی که در جسم من است‌، پابسته بر چشم تو است
چشمت بگردانی زمن، کالبد به جا، جان می بری
..
سوز
16 آذر 1391 – 06.12.2012

۱۳۹۲ مهر ۲۹, دوشنبه

اعدام دوباره


اعدام دوباره
..
برای محکوم به مرگی که بعد از اعدام دوباره زنده شده است، به نظر می‌ رسد شیرین‌ ترین 
زمان ها، بعد ها که از زمانی دور تر به آن نگاه می کند، همین زمان بعد از اعدام است.

درد و دلهره و ترس از اعدام و هنگام ِ اعدام شدن، و احساس ِ مرگ بجای خود، و حالت بیدار شدن
از خوابی مرگ مانند، و یا بازگشت از مرگ ِ بعد از اعدام شدن، حالت بسته بودن در یک جعبه‌ ای
و درون یک نایلن و احساس زنده بودن ولی امکان جابجا شدن و تکان خوردن نداشتن، بجای خود،
خودش یک عذاب و مرگی دیگر است.
یعنی اون محکوم، که به مرگ محکوم شده و دوباره در سردخانه زنده شده است،
مرگ دوم را درون سرد خانه لمس کرده است.
مرگی، که طولانی بودن تا مردن ِ دوم را لمس می‌کند. نداشتن امکان اینکه کاری بکند، نداشتن
امید به اینکه بتواند بعد از این زنده شدن، دوباره زنده بماند، احساسی دردناک است.
.
فکر کنید شما را بگذارند توی نایلن زیپ دار مرده ها، و درون سرد خانه پزشکی قانونی که
از چپ و راست امکان تکان خوردن ندارید و بالای سرتان بفاصله یه ده پانزده سانتی متری
سقف کشوی شما در محل ِ سرد خانه است. و به شما قول صد در صد بدهند که فردا خواهند
آمد و شما را خواهند برد. با در نظر گرفتن اینکه وسایلی هم در اون کشوی مردگان شما، قرار
می‌دهند که کمبود هوا هم نداشته باشید.
تصور کنیدکه گذر لحظه‌ ها چطور برای شما باندازه ساعت‌ ها طول می‌کشد و
دائم با خودتان می گوئید که چرا پس نمی آیند که مرا از اینجا بیرون ببرند؟

حالا این محکوم به مرگ که دوباره زنده شده است، احتمال این را هم نمی‌ داده که کسی اون
بیرون بفکر نجات دادن او باشد و امیدی نداشته که تا چه زمان هوای کشو در سرد خانه‌، برای
تنفس او کافی خواهد بود. تصور اینکه در این کشو، از بی هوائی خواهم مُرد، خودش احساس
مرگی دیگر را بهمراه دارد.
و اگر یک آدم بی احساسی می‌ گوید که او بمرگ محکوم شده است و چون نمرده است دوباره
باید اعدام شود. باید جواب بدهد که آقا، این شخص که به اعدام محکوم شده و اعدام شده است.
در سرد خانه پس از زنده شدن، احساس دوباره مردن را بسیار طولانی‌ تر از اعدام اولی لمس کرده
است و اگر قرار باشد باز هم اعدام شود، می‌شود سه بار اعدام.
و این درست نیست، منطقی نیست و انسانی نیست.
..
سوز
28 مهر ماه 1392 – 20.10.2013

۱۳۹۲ مهر ۹, سه‌شنبه

دریاچه هامون

دریاچه هامون
..
اگر رستم به زابل آمد و رفت
اگر دشمن به سیستان آمد وُ رفت
بمانَد زابل وُ سیستان ِ ما بر جا همیشه
ز ِ ایران باشدا، زابل، بم و تفت
ز ِ زابل هم، ز ِ سیستان است که با رستم سخن رفت
و از دریای هامون هم به شاهنامه سخن رفت
چه گویند مردمان، در سال ِ فردا
چرا هامون شده خشک و چرا آن از میان رفت
چه ننگی باشدا بر نام آنان که چنین کار
به هامون از سر ِ، نا بخردان رفت
..
سوز

9 مهر 1392 – 01.10.2013