۱۳۹۰ دی ۲, جمعه

یاد ایران

یاد ِ ایران 

..

خودم در خارج و اما  ، خاطر و جانم در ایران است

قدم در ساحل بوستون ، که چمخاله بدان سان است

به پاریس و بُن و لندن ، به گردش در ، چو می گردم

به میدان ، محسنی باشم ، و میدان ِ ولیعهدم نمایان است

خرید ِ کفش ، در پاریس ، بُن ، وَ یا لندن

ز ِ سر چشمه و شاه آباد ، به فکر من نمایان است

سپاهان و ز ِ شیراز و ، ز ِ تهرانم به چشم آید

به برلین در ، چو می گرَدم ، که خاطر ها فراوان است

چو بوی ِ لایف بوی آید ، مکانی در اروپا هم

رَوَم در بندر ِ عباس ، کزین بوها به بازارش، فراوان است

رطوبت با کمی گرما ، چو شرجی را تداعی کرد ، نظر آید

بندر ِ عباس ، که امواج ِ خلیج فارس به بلوارش فراوان است

پس از کم ، بارش ِ باران ، ز ِ بوی ِ برگ و خاک ِ این دیار ِ دور 

نفس های عمیقم را ، شمال و ، بوی ِ شالیزار ، خواهان است

همی بوی ِ برنج ِ خیس ، به عصر و ، بوی ِ شالیزار ز ِ آستانه

به چای ِ گس ز ِ لاهیجان و عطر ِ دلپذیرش را ، نمایان است

ز ِ پل های جهان را ، وصف ِ زیبائی ، به عکسی چون ، نگاه افتد

سی و سه پل ، بسی زیباتر از پل های دیگر هم به سامان است

..

سوز

15 آذر 1390 – 06.12


۱۳۹۰ آذر ۲۸, دوشنبه

دفاعیات شیطان

دفاعیات شیطان

..

شکایت ِ شیطان، از خدا به مردم

.

آقائی با ظاهری آراسته به در ِ دفتر وکیل دعاوی چند ضربه زد و داخل شد و گفت:

آقا من می خواهم که شما، متن دفاعیه مرا در روزنامه ها منتشر کنید.

آقای وکیل با تعجب و حالت سئوالی در نگاهش، در حالی که کمی ابروهایش را

در هم کشیده بود، کمی چانه اش را جلو داد و سرش را به عقب کشید و

یکوَری به سمت راست به دسته صندلی چرخانش تکیه داد، و سئوالانه گفت:

هنوز نمی دانم  چه چیزی را و چرا باید در روزنامه منتشر کنم؟

معمولن باید متن شکایت را به دادگاه ارائه دهم تا قاضی راجع به آن تصمیم بگیرد.

.

آن آقا گفت: قاضی در این قضیه، مردم هستند و من می خواهم مردم را به قضاوت

دعوت کنم و از خدا شکایت کنم، چون از این همه لعنت که مردم به من می فرستند

خسته شده ام.

من در این جا فحش خور ِ مفت و مجانی، بین کارهای خدا و مردم حریص و طمع کار

شده ام.

خدا یک خانم خوشگل و خوش آب و رنگ خلق می کند و مردم که هوس، بر جان شان

چنگ می زند و می خواهند دوباره و چند باره نظر به این زیبا رو بیاندازند، مدام به من

فحش و لعنت می فرستند، آخه من این وسط چکاره هستم؟

خدا زیباروئی را، خلق کرده است و مردم دلشان می خواهد این زیبارو  را به بینند، و

این وسط به خاطر هوس خود و تما یل به آن زیبا رو، به من فحش می دهند.

.

خدا خودش در ذات بشر، میل به زیبائی پرستی را قرار داده است، بشر را حریص و

طمع کار آفریده است و همه انسان ها می خواهند همه چیز خوب را خودشان داشته

باشند و در این راه، از دروغ گفتن و پرده پوشی و خیانت و تظاهر و ریا کردن، ترسی

ندارند و بعد از این که کارشان را کردند، با نظر به کاری که کرده اند، می بینند از

نظر اخلاقی و انسانی جور در نمی آید، فوری به من لعنت می کنند و می گویند

که شیطان گولم زد.

ای بابا اصلن من از منظور اونا خبر نداشتم، مگر من در یک ثانیه در چند جا

می توانم باشم؟ من که خدا نیستم که در همه جا حاضر و ناظر باشم و به اندازه

همه آدمهای روی زمین هر روز و هر شب با هر آدمی در کنارش باشم تا او را

گول بزنم.

یعنی اگر این طور باشد ، پس باید من چند میلیارد شیطان باشم که با هر آدمی

در طول بیست و چهار ساعت همراهش باشم تا بتوانم او را فریب بدهم.

.

و اگر مردم چنین فکر می کنند، باید خودشان را درست کنند و از خدا شکایت کنند

که چرا این همه شیطان در کنار هر آدمی قرار داده است؟

خدا که این همه فرشته های خوب و گوش به فرمان و مطیع و تصدیق کننده دارد،

خوب به تعداد آدم ها، فرشته های خوب را با آنان همراه کند.

.

اون روزی که خدا آدم را آفرید و به فرشته ها گفت که به آدم سجده کنید و به آدم

احترام بگذارید، اون همه فرشته، دستور خدا را بدون یک ذره فکر، دربست قبول

کردند و به آدم سجده کردند.

خب من یک کم عقلم را بکار انداختم و فکر کردم که این چیه که من به اون سجده

کنم؟ مگر چه تحفه ای هست اون؟

خب من فقط خود ِ خدا را قابل سجده می دانستم و برایم سخت بود که به چیزی

غیر از خداوند سجده کنم و برای همین، یک خورده به اندیشه ام مراجعه کردم و

مقایسه کردم که، خب اون که از جنس خاک است، ولی جنس من از اون بهتر است،

پس چرا باید به اون جنس پائین تر از خودم احترام بگذارم؟

من که فرشته درگاه خدا هستم چرا به اون چیزی که از گِل درست شده احترام به گذارم؟

.

نه نه، من از عقل خودم استفاده کردم و بدون فکر چیزی را قبول نکردم، ولی خدا

غضب کرد که چرا حرف او را کور کورانه قبول نکردم و مثل فرشته های دیگر فوری

برتر بودن ِ آدم را قبول نکردم.

در اصل ، خدا باید از فرشته های دیگر دلخور و غضبناک می شد که ای فرشته های

احمق، این همه جلال و جبروت مرا دید، ولی فوری به آدم سجده کردید.

مگر شما نمی دانید که هیچ چیز و هیچکس به جز خداوند برای سجده کردن

شایسته نیست؟

و به من پاداش می داد، که به جز او را نه پرستیدم!

 

.

خوب حالا، من بر ضد آدم بودم و مخالفت ِ خودم را با آدم اعلام کردم، خدا،

چرا این همه فرشته هایش را به حمایت آدم، مامور و همراه آدم ها نکرد که

من به اصطلاح نه توانم گولشان بزنم؟

.

به نظر می رسد خود ِ خدا هم یه جورائی می خواست که آدم ها فریب بخورند

و برای جهنمی که ساخته است مواد و موضوع داشته باشد.

به من بگوئید، وقتی هر چیزی به جز با اراده یه خدا انجام نمی شود،

چطور من توانستم بر خلاف میل خدا کاری بکنم؟

البته اگر خدا می خواست که من هم از دستور او پیروی کنم، اجازه نمی داد

که این فکر را بتوانم در مغز خودم به چرخانم و از پیشنهاد او سر پیچی کنم.

.

یعنی نعوذبالله، زبانم لال، من بر خلاف اراده یه خدا کاری کرده ام؟

اگر خدا نمی خواست، که نمی توانستم.

امکان ندارد که من بر خلاف اراده و خواست خداوند کاری کرده باشم، در

توانم نیست و اگر بگویم که به میل خودم و بر خلاف اراده و خواست خداوند

کاری کرده ام، انکاری است، بر اراده و میل خداوند ِ بزرگ، که امکان ندارد.

.

پس اگر من به اصطلاح نافرمانی نمی کردم، و انسان را توسط حوا فریب

نمی دادم، این همه انسان، هزاران سال به درگاه خدا روی نمی آوردند و

هر کدام تقاضای خودشان را نمی گفتند.

یکی می خواهد که ثروتمند بشود، یکی می خواهد که مهر و محبت اون یکی

را جلب کند، یکی می خواهد که دشمن اش ناتوان شود و او بر دشمن پیروز

شود، یکی می خواهد در تجارت موفق باشد و پول فراوان به دست آورد و

همه این ها به خداوند روی می آورند و از درگاه خدا درخواست می کنند،

و بعضی به ناله و گریه می افتند که آرزوی آنها بر آورده شود.

.

آیا همه این کارها را من بر دوش خدا گذاشته ام؟

خدا که از آینده خبر دارد و می دانست که در چند هزار سال آینده چقدر

از مردم، خدا خدا خواهند کرد و از دست حاکم ظالم، از دست کشور

همسایه ظالم، به خدا شکایت خواهند بُرد و از او کمک خواهند خواست.

 

آیا قدرت من، زبانم لال، از قدرت و اراده و خواست خدا بیشتر است که

توانسته باشم بدون اینکه خدا بخواهد، این همه کار ها را هزاران سال

به گردن خداوند گذاشته باشم؟

.

نه نه نمی شود، خدا خودش می خواسته که چنین بشود.

من هم در این وسط قربانی شده ام و بیخودی فحش می خورم.

.

اگر فرض کنیم که من انسان ها را فریب داده ام، یعنی که من کار خودم را

خوب انجام داده ام و این یک امتیاز برای من است که کارم را خوب انجام

داده ام و برای خوب انجام دادن ِ هر کاری پاداشی در انتظار است.

و پاداش ِ من لعنت و نفرین و گوش شیطان کر و... نیست.

.

به خوبی انجام دادن ِ کاری، دلیل ِ درست بودن ِ آن کار نیست.

کار ِ درست انجام دادن درست است ، ولی کار را به خوبی انجام دادن

می تواند درست نباشد. یعنی اخلاقی و انسانی نباشد.

.

مثلن یک نفر قرار می شود که از یک نفر دیگر، چیزی به دزد و یا او را ناکار کند،

اگرچه انجام دهنده یه اون کار، کارش را به خوبی انجام داده باشد، ولی

کار ِ درستی را انجام نداده است.

.

تا حالا من هزاران سال از خدا عمر گرفته ام و آزادانه هر کاری را بر علیه هر

آدمی می توانم انجام دهم، پس یک تایید و پشتیبانی برای کارم دارم و آن

حمایت و پشیبانی از طرف خداوند است. و گرنه خدا می توانست عمر مرا بگیرد

تا دیگر نتوانم آدم ها را فریب بدهم.

.

همانطور که برای گول زدن ابراهیم برای قربانی نکردن ِ فرزندش، برای گول زدن ِ

عیسی مسیح برای پریدن از بلندی و خیلی موارد دیگر، سعی کردم ولی اون ها

در مقابل وسوسه های من مقاومت کردند و تسلیم نشدند و به جایش در پیشگاه

خداوند ارج و مقام و منزلتی بیشتر پیدا کردند، پس وجود ِ من و وسوسه های ِ

من یک جور هم کمک، برای عزیز تر شدن آنها بود.

.

خوب حالا به مردم، به آدم ها، می گویم: خودتان را درست کنید.

لج بازی و غرور خود را ملایم تر کنید، تا نگویند از خر شیطان بیا پائین.

هوس ها و تمایل به بهره برداری های بی انصافانه و نابجا را کنترل کنید و برای ِ

پاک نشان دادن ِ خود به من فحش ندهید، و گناه ضعف و سستی هایتان را

به گردن ِ من نیاندازید.

.

بعد اون آقا گفت :

خوب آقای وکیل محترم، شما این کار را برای من انجام می دهید؟

آقای وکیل در حالی که ابروهایش را بالا کمان کرده بود و چشمانش را گشاد ، با

حالتی که موافقت را نشان می داد ، سرش را کمی به سمت ِ پائین و به سمت

نفر دست چپ اش چرخاند و با تکان های تاییدی بسوی ِ همکارش گفت:

خوب این طور که شما مطرح کرده اید شانس این را دارید که مردم به نفع شما

قضاوت کنند، و قبل از تمام شدن ِ جمله اش، رویش را به اون آقا کرد و جمله

اش را به پایان رساند و بعد پرسید:

ولی بفرمائید مزد کار ِ مرا چطور می خواهید پرداخت کنید؟

آقای شیطان با لبخندی گفت: قول می دهم تا مدتی شما را وسوسه نه کنم.

..

سوز

21 آذر 1390 – 12.11.2011 


۱۳۹۰ آذر ۱۳, یکشنبه

طبع ِ شعر


طبع ِ شعر
..
طبعم که به طبع شاعران مانند است
شعری ز ِ شُد و ، زمینه اش آهنگ است
گر قافیه اش یکی دو جا هم ، تنگ است
در شکل و نوا ، یک از هزاران رَنگ است
..
سوز
30 مهر 1390 – 22.10.2011 

فراز ِ اندیشه (شعر)

فراز ِ اندیشه (شعر)
..
به گفتا ، شعر ِ تو آبدوغ خیار است
میان ِ شاعران ، بی اعتبار است
چنین شعری که گفتی خواندنی نیست
میان ِ شاعران ، در رتبه ای نیست
.
مقامی هم چنان سعدی نداری
رهی دشوار اگر پا می گذاری
مقام ِ سعدی ام را آرزو نیست
چه کس همتای او باشد بگو کیست
.
به امواج ِ تفکر های رنگین ساز کردم
دو سطری با ترنم با وی اش همباز کردم
مرا جاری شدند افکار ِ رنگین
به کاغذ آورم چون بار سنگین
.
تکان چون می دهند ، شاخ ِ درخت را
به چار شب توت فُتد ، از شاخ ِ بالا
به چپ راست می برم ، سر را ، بدن را
بیافتد روی کاغذ با تکان ، افکار زانجا
.
به سان ِ منشی یه آقا ، نویسم
از آن بالا سخن ، من زیر ، نویسم
برایش نوکرم من گوش به فرمان
به بستر گویدم ، پس خفته ای هان
.
نویس اکنون به من ، آنرا که گویم
دقایق چون گذشت ، باید که ، جویم
پس از کوته زمانی خاطرم نیست
به روی تخت هم ، بنویس بنویس
.
دو چشم است پُر ز ِ خواب ، دیدن بسی سخت
چو کوران جستجو ، عینک لب ِ تخت
چو عینک بر نِشست بر گوش و بینی
هنوز با دیدگان هم ، اندکی را تار بینی
.
بَرم باشد سه چار ، مداد و خودکار
و کاغذ در برَش ، آماده بر کار
نوشتن گر کمی تاخیر دارد
ز ِ دست رفتست فکر ، چون ، پر در آرد
.
به سان ِ کفتری کز دست ِ تو ، پرواز کرده
گریزان ، فکر شده ، هم چون بخار ، بر باد رفته
اگر آن سان که  ظاهر گشته است ، ناید به کاغذ
چو نقش ِ صورتی بر اَبر ، محو ، از یاد رفته
..
سوز
26 شهریور 1390 – 17.09.2011