فراز ِ اندیشه (شعر)
..
به گفتا ، شعر ِ تو آبدوغ خیار است
میان ِ شاعران ، بی اعتبار است
چنین شعری که گفتی خواندنی نیست
میان ِ شاعران ، در رتبه ای نیست
.
مقامی هم
چنان سعدی نداری
رهی دشوار اگر پا می گذاری
مقام ِ سعدی ام را آرزو نیست
چه کس همتای او باشد بگو کیست
.
به امواج ِ تفکر های رنگین ساز کردم
دو سطری با ترنم با وی اش همباز کردم
مرا جاری شدند افکار ِ رنگین
به کاغذ آورم چون بار سنگین
.
تکان چون می دهند ، شاخ ِ درخت را
به چار شب توت فُتد ، از شاخ ِ بالا
به چپ راست می برم ، سر را ، بدن را
بیافتد روی کاغذ با تکان ، افکار زانجا
.
به سان ِ منشی یه آقا ، نویسم
از آن بالا سخن ، من زیر ، نویسم
برایش نوکرم من گوش به فرمان
به بستر گویدم ، پس خفته ای هان
.
نویس اکنون به من ، آنرا که گویم
دقایق چون گذشت ، باید که ، جویم
پس از کوته زمانی خاطرم نیست
به روی تخت هم ، بنویس بنویس
.
دو چشم است پُر ز ِ خواب ، دیدن بسی سخت
چو کوران جستجو ، عینک لب ِ تخت
چو عینک بر نِشست بر گوش و بینی
هنوز با دیدگان هم ، اندکی را تار بینی
.
بَرم باشد سه چار ، مداد و خودکار
و کاغذ در برَش ، آماده بر کار
نوشتن گر کمی تاخیر دارد
ز ِ دست رفتست فکر ، چون ، پر در آرد
.
به سان ِ کفتری کز دست ِ تو ، پرواز کرده
گریزان ، فکر شده ، هم چون بخار ، بر باد رفته
اگر آن سان که ظاهر
گشته است ، ناید به کاغذ
چو نقش ِ صورتی بر اَبر ، محو ، از یاد رفته
..
سوز
26 شهریور 1390 – 17.09.2011
هیچ نظری موجود نیست:
ارسال یک نظر