۱۳۹۳ مهر ۸, سه‌شنبه

خدمت ۴

خدمت ۴ 

..

والاترین ارزش برای زندگی، خدمت نمودن به دیگران است.

در این جهانی که از ابتدا تا انتهایش تا بحال به سیزده میلیارد سال نوری مسافت رسیده است، یعنی

اگر با سرعت نور حرکت کنیم، سیزده میلیارد سال طول می کشد تا از یک طرفش 

به آن طرف ِ دیگر برویم، و شاید خیلی بیشتر از این هم بزرگ تر باشد،

بدنیا آمدن و زندگی کردن و مرگ، به نظر موضوعی بی هدف و بی معنی می نماید.

تلاش پدر و مادر برای بزرگ کردن ِ فرزند و رشد فرزند و خود آن ها پدر و مادر شدن و پس از آن 

هر کدام از پدر و مادر ها، نسل به نسل از بین می روند و نسل بعدی همان زندگی و خورد و 

خوراک و گذران ِ زندگی را با وسایل مدرن تری دارند.

ولی در همه دوره های زندگی چه چیزی برای بدست آوردن بوده است؟ به چیزی رسیده ایم؟

فلسفه- ریاضی- تکنیک یا هنر، هر کدام به نوعی زندگی را برایمان تعریف می کنند

و به نوعی زندگی را توجیه می کنند.

آیا هدف از زندگی، حل مشکلات و مسائل ریاضی است، آیا هدف از زندگی، ساختن ِ خانه، اتوموبیل

یا هواپیمای مدرن تر است، آیا هدف از زندگی، کشیدن ِ نقاشی های زیبا و خوش رنگ و یا سمبولیک

و یا متفکرانه است؟

به زندگی یه حیوانات که نگاه کنیم، هر کدام برای زنده ماندن، دیگری را شکار می کنند و این مبارزه

برای شکار کردن و شکار نه شدن و فرار از دست شکارچی، صحنه های مختلفی دارد.

زنده ماندن های آنها برای چیست؟

وقتی یک آهو با بچه اش برای آب خوردن به کنار رودخانه می آید و ناگهان سوسماری از آب بیرون

جهیده و بچه آهو را بدندان می گیرد، چه مفهومی برای ِ این ادامه زندگی باید قائل شد؟

بچه آهو ترس دارد و درد می کِشد و می خواهد فرار کند و مادر اشک می ریزد.

دل ِ مادر ِ آن بچه آهو چه بلوائی را دارد و چه احساسی از این بیچاره گی در کمک به فرزندش دارد؟

در صحنه ای، یک کرگدن دوان دوان به سوسمار حمله می کند، سوسمار بچه آهو را رها می کند و

به داخل آب بر می گردد، ولی دیگر دیر شده است و بچه آهو جان می دهد.

کرگدن با نگاهی سئوالی به بچه آهو و با تکان دادن سری از تاسف بر می گردد

و دوباره به جنگل می رود.

بهترین و زیباترین قسمت در این جا، کمک کرگدن به بچه آهو می باشد.

انسان ها، گیاهان و حیوانات را برای زندگی ِ خود استفاده می کنند، آخرش که چی؟

.

این بی هدف بودن ِ زندگی و این سر در گم بودن ِ هدف از زندگی و ادامه دادن ِ آن به هر صورتی

که هست، افکار را به آن جا می رساند که ارزش زندگی و زنده بودن را زیر سئوال می برد و

برای زنده بودن، شرافت و اخلاق، الگو می شود.

زنده ماندن و زندگی کردن به هر صورتی، با پایمال کردن و صاحب شدن ِ امکانات ِ دیگران

به نظر غیر اخلاقی می آید.

چرا یک نفر، یکی دیگر را به ناحق، به قتل برساند که خودش زنده بماند؟ آیا این زنده ماندن

چه ارزشی دارد که برای ِ زنده ماندن، زندگی را، زنده ماندن را، از یکی دیگر به زور یا حیله

یا با سیاست بگیریم، برای اینکه خودمان زنده بمانیم؟

زنده بمانیم که چه؟ اینجاست که عزت نفس و غرور اجازه نمی دهد که با خیانت یا دروغ گوئی

یا با خواهش و التماس کردن، یعنی با کوچک کردن ِ خود، پیش دیگری، زندگی مان را طولانی

تر کنیم.

خیلی ها پای حرف خودشان می ایستند و توسط ِ قوی تر از خود، کشته می شوند ولی از

اصول و عقایدی که به آن اعتقاد دارند، دست نمی کشند. لااقل برای نگهداری کردن از

عقیده ای که درست می دانند، جان خود را از دست می دهند.

.

در ادامه دادن به این زندگی، اعتماد به کمک از جانب خداوند در مقابل مشکلات و بدسازی

های طبیعی چاره ساز نیست.

چند هزار سال است که قوی تر ها ضعیف تر ها را نابود می کنند.

کشور های قوی با لشگرکشی، کشور ضعیف تر را به زیر ِ کنترل ِ خود در می آورند و

در این راه هزاران هزار از مردم کشته می شوند و خداوند کاری نمی کند؟

در سیل و زلزله و توفان، مردمان ِ بسیاری نابود می شوند و زندگی ها بهم می ریزد

ولی خدا کاری نمی کند، خشکسالی می آید و حیوانات و گیاهان و انسان ها از بین میروند

ولی خداوند مانع نمی شود.

گویا امید به خداوند و کمک از طرف خدا، یک دلخوشی هست که بشر بخودش داده است

و خدا از آن دلخوشی خبر ندارد.

.

آنچه می ماند و قابل اجرا هست ولی با دعا کردن و امیدوار بودن به کمک خداوند نمی توان

بدست آورد، کمک به دیگر مردم برای رفع مشکلات آنها هست.

در جنگ ها، زلزله و سیل و توفان، اگر مردم به یکدیگر کمک کردند، باعث نجات و یا کمتر

صدمه دیدن دیگری می شوند، وگرنه خدا در این موارد کاری نمی کند.

اگر مذهبی ها کمک شخص دیگر را بخود، از طرف خدا تصور می کنند و می گویند که این

خواست ِ خداوند بود که آن دیگری به ما کمک کند، دلخوشی برای خود می سازند و به

کمک و نیت خوب و نیک آن دیگری «کمک کننده» بی احترامی می کنند.

.

آنچه مفهوم به زندگی می دهد، تلاش و کوشش برای راحت تر کردن و آسان تر کردن ِ

زندگی برای ِ دیگری هست و بطور خلاصه:

خدمت به دیگری، بزرگترین ارزش ِ زندگی است.

عبادت کردن ِ یک نفر از صبح تا شب و از شب تا صبح، نماز شب خواندن و دو ساعت

بیشتر نه خوابیدن، چه کمکی و چه تاثیری در زندگی و گذران ِ روزانه یه او و یا دیگران دارد؟

شخص عابد و زاهد ِ دائم عبادت، به اجتماع که کمکی نمی کند، ولی برای گذران ِ زندگی،

خودش احتیاج به خوراک و آب دارد. موتور ِ بدن، احتیاج به سوخت دارد، که آنهم نان و

پنیر و گوشت و سبزیجات و میوه جات است.

عابد و زاهد ِ دائم عبادت، که خودش هیچ کدام از این مواد مصرفی را تولید نمی کند و به ناچار، 

دیگران برایش خورد و خوراک را تهیه می کنند که این آقا یا خانم، دعا بخواند و عبادت کند.

پس عابدان و زاهدان ِ دائم عبادت، خود مزاحم و سربار، برای زندگی یه اجتماعی هستند.

برای پند و اندرز دادن، بزرگان ِ فامیل، در طول ِ روز، نیم ساعت، یک ساعت هم که به

پند و اندرز دیگران مشغول باشند، برای تمام ِ فامیل کافی است و دیگر یک مفت خور 

لازم ندارند که در گرمای تابستان در جای ِ خنک به نشیند و به بهانه یه دعا و عبادت،

و در زمستان و سرما، در جای گرم به نشیند، بنام دعا و عبادت کردن و دیگران زحمت

بکشند، بکارند، شخم بزنند و درو کنند و آسیاب کنند و نان درست کنند و بدهند به این

مفت خور، خالی بند و وهم و خیال پرداز که از عظمت ِ خدا و کرامت و رحمت خداوند

صحبت کند.

مردمی که کار می کنند و نان و گوشت و لباس و کفش تهیه می کنند، بسیار بسیار

بیش از عابد و زاهد ِ دائم عبادت، در پیش خداوند عزیز هستند. 

زاهد ِ ظاهر فریب، داد به مردم فریب

قسمت و رحمت بیان، سوره و امّن یُجیب

دست به جیب تو داشت، راحتی اش از تو دید

خانه و خورد و خوراک، گفت ز ِ لطف ِ حبیب

.. 

سوز

اول مهر 1393 – 23.09.2014 

۱۳۹۳ شهریور ۱۶, یکشنبه

سوگنامه برای وطن - ۲

وطن ۲

..

وطنم جای ِ جوانان ِ خمود گشته کنون ( گرد بدست)

شانه ها بالا کشیده، پشت ها خَم، سر، نگون

از برای ِ گرد، دوا، جنبد ز جای، گامی زند ، راهی رود

جمله یه خود را بسازم رایج  است، از خانه اش آید برون

.

روز و شب، در فکر  ِ تامین مواد است، نیم تا، در هر کجا

آب بینی می کِشد بالا، تو گوئی می شود حالا نگون

خوشه ای گندم رسیده ماند او، با هر نسیم از دست ِ باد

سر به پائین در تکان است، گوئیا حالا شود او واژگون

.

خانواده، همسر و فرزند ز  ِ دست ِ قول ِ او عاجز شدند

با صدای ِ تو دماغی وعده ها داده، نماید رهنمون

.

خاک ِ زرخیزش که گاز و نفت و مس دارد زیاد، در دست تاراج

سبز ِ باغ، خشک کرد و زرد، خاک، سرخ کرده، ز ِ خون

.

شکّرش کارخانه دارد، بسته اند و، کارگر ها بی حقوق

چونکه وارد کرده است، تاجری عمامه دار، شکّر فراوان از برون

تا شکر های ِ بزرگ عمامه دار، پیدا کند نو مشتری

آن دگر عمامه دار، گوید به کارگر ها، شمائید کافرون

.

این جماعت که کنون بر کشور ِ ایران ِ ما مستولی اند

بهر تخریب ِ وطن هستند به کار، اندر لباس ِ عابدون

..

سوز

17 مرداد 1389 – 08.08.2010