۱۳۸۹ آذر ۹, سه‌شنبه

حالی خوش باش

حالی خوش باش

..

دوستی می گفت:

وقتی شراب می نوشم از مزه و طعم آن لذت می برم.

پس از مدت اندکی که اثر کرد، از حالت بی خیال شدن،

آرام شدن و حالت شوخ پیدا کردن، لذت می بَرَم.

سیگاری روشن می کنم و از پُکی که به سیگار می زنم

لذت می برم، از دودی که به داخل ریه ها می رود و از حالتی

که دود بیرون می آید لذت می برم.

.

اگر شراب برای ِ طول عمر ضرر دارد، اگر سیگار کشیدن برای طول

عمر ضرر دارد، خوب داشته باشد. من لذت هایم را می برم.

بگذار به جای هشتاد نود سال، هفتاد هشتاد سال زندگی کنم.

ده سال زندگی یه کمتر با لذت بیشتر، برایم گواراتر است از

ده سال بیشتر عمر داشتن و ده سال بیشتر زندگی کردن ولی

از لذت مشروب و سیگار و غذاهای چرب و نرم و خوشمزه

چشم پوشیدن.

.

عمر ِ درازتر را می خواهم برای چه؟ که چه؟

این را نخور، آن را نخور، از این و آن پرهیز کن که طول عمرت

بیشتر شود. چه فایده؟

.

عمر دراز تر با حسرت بیشتر به چه دردی می خورد؟

.

در شهر و در طول سال، به مناسبت های مختلف جشن می گیرند.

در میان مردمی که در جشن شرکت دارند قدم می زنم، مردم

با هم صحبت می کنند و می خندند و بعضی ها با حالت ِ تماشاچی

به این طرف و آنطرف نگاه می کنند و شاید با صدای بلند نمی خندند.

ولی در این جشن و شادمانی حضور دارند و از محیط ِ شاد و

موزیک شاد لذت می برند.

.

بوی سوسیس ِ داغ کرده دل انگیز است، به خانم می گویم چه

بوئی دارد این سوسیس کبابی، خانم می گوید آخه گوشت

خوک است. جواب این است، خوب بویش که خوب است به

جهنم که گوشت خوک است، آن را هم خدا خلق کرده است و

بیشترین تولید گوشت را در بین چهارپایان دارد، خوب لابد

حکمتی دارد دیگه.

سوسیس را که گاز می زنیم، مزه اش هم خوب است.

یک سطل کچاپ و یک سطل خردل روی پیشخوان، قرار دارد.

با خردلی که با سطل، کنار ِ بساط گذاشته اند و پمپی کوچک

مثل پمپ ِ صابون های ظرفشوئی، رویش سوار شده است،

یک نوار باریک از خردل، روی سوسیس می نشانیم و مزه یه

سوسیس را با خردل به وجودمان هدیه می کنیم.

.

گوشت خوک ضرر دارد، دارد که دارد به دَرَک، مزه اش که

خوب است، بویش هم که خوب است.

بخور به ر ِه.

.

اگر آنطور که آخوندها یا مذهبی ها می گویند، آنور ِ دنیا، به آن

دنیا که می رویم، از ما سئوال خواهند کرد که چرا گوشت

خوک خورده اید؟ می گوئیم می خواستی خلق نکنی.

گوشتی بود که ارزان بود، فراوان بود، کبابش خوشبو بود،

مزه اش خوش مزه بود، لذت های دنیا را درست کرده ای که از آنها

لذت به بریم، ما هم دوست داریم از زندگی لذت به بریم و بردیم.

.

می خواستی اراده ای به ما بدهی که جلوی خودمان را به توانیم

بگیریم و در مقابل ِ هوس و لذت جوئی خودمان مقاومت کنیم.

آیا ما برای این، به اینجا آمده ایم که به بینیم و دلمان به خواهد

و نخوریم و استفاده نکنیم که ارادتمان را به خدا نشان به دهیم؟

خوب برای ِ چی آمده ایم؟

اصلا که چی؟ هی هوس کنیم و مدام جلوی ِ هوس خود را

به گیریم، که خدا بداند که ما به خاطر او، جلوی ِ هوس خود

را می گیریم، که چی؟ که اون دنیا،

بهشت و حوری و قوری و قلمان و قلیان به ما به دهند.

خوب خودمان اینجا داریم استفاده می کنیم .

چرا دیگر حلوای نقد را از دست به دهیم و به حلوای نسیه

و خیالی، دهن مان را شیرین فرض کنیم.

.

به قول خیام بزرگوار که فیلسوف بود و ریاضی دان و ستاره

شناس، چه کسی از اون دنیا برگشته که به ما بگوید که

اونجا چه جوریه؟

خوب اگر اونجا به ما می خواهند حوری و لذت و عزت به دهند،

ما که همین جا اونو داریم، لذت و صفا را از دست به دهیم

که بعدا در خیالمان فرض کنیم که در آن دنیا به ما خواهند داد.

.

اونها که این حرفها را برای مردم تبلیغ می کنند، لو رفته اند و

همه می دانند که اونها، در خفا خودشان بیشتر از همه ما

از دنیا لذت می برند.

پس، بُرو به ریم

..

سوز

3 مهر 1389 -  25.09.2010


۱۳۸۹ آذر ۶, شنبه

دنیای بیهوده

دنیای بیهوده

..

ساقی بده جام  ِ دگر

از غم به سازم بی خبر

چشمم به چشم  ِ مست ِ توست

مستی ، امید از دست ِ توست

.

با جرعه های ِ جام  ِ مِی

پرسم ، چه سان بودست و کِی؟

خوب است که ، دوور بادش ، کنیم

غم کرد گـُذر ، با خوشدلی یادش کنیم

.

دریاب حال ، این حال ِ مست

غم از نشد هست ، پست ِ پست

آن نا شدن ، نیست آشکار

با مِی شدم ، من پایدار

.

زَ اندوه ِ غم افسرده ام

غم را به مِی پژمرده ام

اندوه و غم هست در فرار

فکرم شدست ، روی ِ نگار

.

پس مشکلات اندک نمود

امیّد ، دارم بر وجود

پس حالتی است بی دلهره

اندوه ، بُگشاد مِی ، گره

.

خوش آ یَدَم ، این حالت ِ بی پیش و پس

پس خوابکی ، بی دلهره دارم هوس

این با خودی ، در بی خودی ، بس حالتی زیبا بُوَد 

مفهوم دادن زندگی ، در بی سبب دنیا بُوَد

..

سوز


۱۸ آبان ۱۳۸۹ – 09.11.2010


۱۳۸۹ آبان ۲۷, پنجشنبه

خدمت - ۲

خدمت - ۲ 
..
وقتی به ، این همه نا آگاهی و نمیدانم ها می رسم ، آنقدر با شراب
خودم را پُر می کنم ، تا جائی که شراب ، بر من ، خواسته و میل ِ من 
مسلط می شود ، تا این که راه رفتن و فکر کردن و دیدن برایم مشگل است
و تنها رضایتی که می توانم به دست بیاورم ، خوابیدن است.
.
با خوابیدن ، از دیدن و فکر کردن آسوده می شوم و به پوچی و بیهودگی
یه زندگی فکر نمی کنم.
شروع و انتهائی برایه جهان نمی بینم.
.
وجودمان را شروع ، و پایان زندگی مان را مفهومی نمی توانم داد.
.
بنابر این مفهومی برای آن می سازم ، و دلیلی برای ِ آن می تراشم 
و آن را یک دلیل مورد قبول و منطقی می توان دانست :
که از وجودمان برای ِ خدمت به دیگران استفاده کنیم.
که وجود ما برای خدمت به دیگران است.
این دلیل می تواند بیهودگی و پوچی یه زندگی مان را رنگی منطقی بدهد.
.
اگر هم هیچ دلیل ِ منطقی و منظورداری ، برای زندگی ، تولد و مرگ نتوان یافت ،
خدمت به دیگران از بودنمان ، فایده ای را نتیجه می دهد که خالق را هم
در مقابل عمل انجام شده قرار می دهد.
وقتی هر شخص و هر انسانی سعی در کمک به دیگری داشته باشد
تا گذران ِ زندگی را برای دیگری آسان تر کند ، می شود گفت حاصل و
نتیجه ای از زنده بودن داشته است.
اگر چه در انتها برای این مفهوم از خلق شدن ها و خدمت کردن ها هم ،
بر آورد عقلانی و منطقی نمی توان تصور کرد . ولی ما با خدمت به دیگران
به زندگی مفهوم و معنا می دهیم ، تا آمدن و شدنمان را مفید دانسته باشیم.
و خالق را در مقابل این مفهوم زیبا « خدمت » شرمسار سازیم.
.
لازم نیست که خود را گول به زنیم و به خود به گوئیم که خدا به ما وظیفه
داده است و به ما قدرت داده است که به ضعیفان و محتاجان کمک کنیم.
ما می بینیم که به مردم ِ محتاج ِ کمک ، باید کمک کنیم و در اندازه یه توان و
امکانات خودمان به محتاجان ، کمک می کنیم. 
اگر خدا می خواست ، می توانست خیلی راحت تر از ما انسانها 
به انسانهای دیگر کمک کند ، (آنطور که راهنمایان بهشت ندیده 
و نشناخته برای خدا ، امکان قدرت قائل می شوند)
.
پس چرا خدا ، به مردم ِ بیچاره در دنیا ، در  آسیا ، در شمال و جنوب امریکا و
در افریقا ، به مردم  ِ محتاج و گرسنه و دچار قحطی و خشکسالی ، کمک نمی کند؟
یا خدا ناتوان است ، یا نمی بیند و یا اصلا آنطور که برای ما توضیح می دهند و در
ذهن ما جا انداخته اند ، نیست؟
خدائی برای ما ساخته اند که قادر و توانا و مهربان و آگاه به همه چیز است و 
حتا یک عده می گویند برگ درختی از شاخه نمی افتد مگر به اجازه یه خدا ،
پس مرگ ِ این همه آدم در اثر گرسنگی ، سیل ، زلزله ، با چه حکمتی قابل توجیه
و قابل درک است؟ 
برای راحت کردن خود از فکر کردن و یا از ترس ِ از دست دادن ِتصّور  ِ ، خدائی که با آن همه
عظمت و بزرگی برای خود ساخته ایم ، مسائل را و علت ها را به گردن خدا می اندازیم
و اینکه حکمت اوست و ما نمی فهمیم ، از موضوع رد می شویم و می گذریم؟
چه حکمت و فلسفه و توجیهی برای مرگ یکباره و در عرض دو سه ساعت
و برای عده ای حدود دویست وپنجاه هزار تا سیصد هزار نفر ، 
در حادثه یه سونامی ، می توان تصور کرد؟
.
چرا یک افریقائی ِ گرسنه در محیطی به دنیا می آید که خشکسالی هست
و او با گرسنگی و فقر و کمبود های زندگی به سر می بَرَد.
چرا بسیاری از انسانها در این سرزمین از گرسنگی می میرند؟
آیا خالق ، آفریدگار یا خدا ، توانائی یه آن را ندارد که به این بیچارگان کمک کند؟
.
ما انسانها ، با کمک به این افراد محتاج ِ کمک ، خالق را شرمسار می کنیم .
به او نشان می دهیم که ، یا توانائی ندارد که به انسانهائی که خلق کرده است
امکانات زندگی بدهد ، و یا مهربان نیست ، چون مردمی را که خلق کرده است ،
با گرسنگی می کُشد.
اگر قدرتی را که راهنمایان بهشت ، برای خدا متصور هستند واقعی بود ،
او با یک اشاره ، یا با یک اراده ای که می کرد ، می توانست در آن سرزمین ها 
باران به باراند ،می توانست گاو و گوسفند و مرغ و خروس به این سرزمین ها 
روانه کند و مردم محتاج خوراکی را از گرسنگی نجات دهد.
 .
بسیاری از مردم خود را از فکر کردن فرار می دهند ، می گویند این حکمت خدا هست!
فکر کردن کار مشگلی ست ، و اکثر مردم دوست دارند پیش آمد ها و
کاستی ها را به حساب حکمت خدا به گذارند ، تا از بی دلیل و بی منطق بودن و
ندانستن علت ِ پیش آمد ها فرار کنند و خود را با به اصطلاح با اراده و خواست ِ خدا در گیر نسازند .
پس :
از هر زمانی که می توانیم ، و در هر زمانی که می توانیم ، و بهر اندازه که
می توانیم ، وظیفه یه ما ،
خدمت به دیگران و آسان تر کردن ِ گذران زندگی یه دیگران است.
.
به قول سعدی بزرگ اندیشه و دقیق بین ،
عبادت به جز خدمت ِ خلق نیست -- به تسبیح و سجاده و دلق نیست 
..
سوز 
18 آبان 1389 – 09.11.2010

۱۳۸۹ آبان ۲۳, یکشنبه

می توان


می توان
..
می توان ، بر غصه خندید
از خوشی ها ، بر نوشت
می توان غم را برون کرد
وز غم ِ دوران خمیدن ، بد نوشت
می توان با غصه خندید
بر غبار ِ غم نوشت
شادی است بر نوع انسان سرنوشت
.
شادی از خدمت ، رهی انسانی است
غم به دل انباشتن ، هست کار ِ زشت
می توان از داشتن ها ، سخن گفت
با خط لب، خنده بر چهره ، نوشت
.
می توان از کاستی ها سخن گفت
می توان بد گفت از، کردار ِ زشت
می توان مشت را هوا کرد
می توان فریاد کرد ، بر کار ِ زشت
می توان با زور ، بر دوش ها ، رفت و نشست
می توان چند نام ِ نامی ، بر در و دیوار نوشت
می توان عکس ها را بر در و دیوار زد
می توان با زور گفت مردم ، فرمان از خداست
حالیا این است ، شما را سرنوشت
بر دل و جان مردمان، این زور را، ناراضی اند
جز به نفرت ، قلب مردم را به آن ، نتوان نوشت
.
می توان با ر ِنگ ِ شادی، با ترّنم با طرب
دل به شادی ها کشاند، هم چون بهشت
می توان اندوه را بُردن ز ِ دل
جشن و شادی، خرمی بر دل نوشت
می توان با باد ِ شادی ، باد داد ،
برگ ِ غم ، از شاخ ِ غم ، بر خاک ِ کشت
.
می توان اندیشه را بر خوب ها ، کرد استوار
می توان ، شاد بودن را ، ما بدانیم سرنوشت
می توان در سوگ مرگ از، چندمین صد سال پیش
شیون و زاری به آن را ، کرد نکوهش ، بد نوشت
.
می توان دستی برون کرد، مردمان یاری رساند
دفتر ِ کردار ، باز ، یک دو خط ، نیکی نوشت
می توان گفتار ِ زشت را ، از سخن هامان زدود
نیکشان را نیک نامید، آفرین ، در پی نوشت
می توان گفتار زیبا ، بر سخن ها بر فزود
گفته اند ، گفتار ِ زشت، پیدا نباشد در بهشت
می توان از مردمان ، چند کار نیکش را ستود
از حسد ، بد وانمودن کار ِ نیک، باشد که زشت
.
می توان همت نمود، بر دیگری خدمت نمود
خدمت ِ مردم ، به سازد چهره از دنیا ، بهشت
..
سوز
 8 مهر 1389 – 30.09.2010