دنیای بیهوده
..
ساقی بده جام ِ دگر
از غم به سازم بی خبر
چشمم به چشم ِ مست ِ توست
مستی ، امید از دست ِ توست
.
با جرعه های ِ جام ِ مِی
پرسم ، چه سان بودست و کِی؟
خوب است که ، دوور بادش ، کنیم
غم کرد گـُذر ، با خوشدلی یادش کنیم
.
دریاب حال ، این حال ِ مست
غم از نشد هست ، پست ِ پست
آن نا شدن ، نیست آشکار
با مِی شدم ، من پایدار
.
زَ اندوه ِ غم افسرده ام
غم را به مِی پژمرده ام
اندوه و غم هست در فرار
فکرم شدست ، روی ِ نگار
.
پس مشکلات اندک نمود
امیّد ، دارم بر وجود
پس حالتی است بی دلهره
اندوه ، بُگشاد مِی ، گره
.
خوش آ یَدَم ، این حالت ِ بی پیش و پس
پس خوابکی ، بی دلهره دارم هوس
این با خودی ، در بی خودی ، بس حالتی زیبا بُوَد
مفهوم دادن زندگی ، در بی سبب دنیا بُوَد
..
سوز
۱۸ آبان ۱۳۸۹ – 09.11.2010
هیچ نظری موجود نیست:
ارسال یک نظر