می توان، بر غصه خندید
..
می توان ، بر غصه خندید
از خوشی ها ، بر نوشت
می توان غم را برون کرد
وز غم ِ دوران خمیدن ، بد نوشت
می توان با غصه خندید
بر غبار ِ غم نوشت
شادی است بر نوع انسان سرنوشت
.
شادی از خدمت ، رهی انسانی است
غم به دل انباشتن ، هست کار ِ زشت
می توان از داشتن ها ، سخن گفت
با خط لب، خنده بر چهره ، نوشت
.
می توان از کاستی ها سخن گفت
می توان بد گفت از، کردار ِ زشت
می توان مشت را هوا کرد
می توان فریاد کرد ، بر کار ِ زشت
می توان با زور ، بر دوش ها ، رفت و نشست
می توان چند نام ِ زوری ، بر در و دیوار نوشت
می توان عکس ها را بر در و دیوار زد
می توان با زور گفت مردم ، فرمان از خداست
حالیا این است ، شما را سرنوشت
بر دل و جان مردمان، این زور را، ناراضی اند
جز به نفرت ، قلب مردم را به آن ، نتوان نوشت
.
می توان با ر ِنگ ِ شادی، با ترّنم با طرب
دل به شادی ها کشاند، هم چون بهشت
می توان اندوه را بُردن ز ِ دل
جشن و شادی، خرمی بر دل نوشت
می توان با باد ِ شادی ، باد داد ،
برگ ِ غم ، از شاخ ِ غم ، بر خاک ِ کشت
.
می توان اندیشه را بر خوب ها ، کرد استوار
می توان ، شاد بودن را ، ما بدانیم سرنوشت
می توان در سوگ مرگ از، چندمین صد سال پیش
شیون و زاری به آن را ، کرد نکوهش ، بد نوشت
.
می توان دستی برون کرد، مردمان یاری رساند
دفتر ِ کردار ، باز ، یک دو خط ، نیکی نوشت
می توان گفتار ِ زشت را ، از سخن هامان زدود
نیک شان را نیک نامید، آفرین ، در پی نوشت
می توان گفتار زیبا ، بر سخن ها بر فزود
گفته اند ، گفتار ِ زشت، پیدا نباشد در بهشت
می توان از مردمان ، چند کار نیکش را ستود
از حسد ، بد وانمودن کار ِ نیک، باشد که زشت
.
می توان همت نمود، بر دیگری خدمت نمود
خدمت ِ مردم ، به سازد چهره از دنیا ، بهشت
..
سوز
8 مهر 1389 – 30.09.2010
هیچ نظری موجود نیست:
ارسال یک نظر