۱۳۸۹ آبان ۲۳, یکشنبه

می توان، بر غصه خندید

می توان، بر غصه خندید 

..

می توان ، بر غصه خندید

از خوشی ها ، بر نوشت

می توان غم را برون کرد

وز غم ِ دوران خمیدن ، بد نوشت

می توان با غصه خندید

بر غبار ِ غم نوشت

شادی است بر نوع انسان سرنوشت

.

شادی از خدمت ، رهی انسانی است

غم به دل انباشتن ، هست کار ِ زشت

می توان از داشتن ها ، سخن گفت

با خط لب، خنده بر چهره ، نوشت

.

می توان از کاستی ها سخن گفت

می توان بد گفت از، کردار ِ زشت

می توان مشت را هوا کرد

می توان فریاد کرد ، بر کار ِ زشت

می توان با زور ، بر دوش ها ، رفت و نشست

می توان چند نام ِ زوری ، بر در و دیوار نوشت

می توان عکس ها را بر در و دیوار زد

می توان با زور گفت مردم ، فرمان از خداست

حالیا این است ، شما را سرنوشت

بر دل و جان مردمان، این زور را، ناراضی اند

جز به نفرت ، قلب مردم را به آن ، نتوان نوشت

.

می توان با ر ِنگ ِ شادی، با ترّنم با طرب

دل به شادی ها کشاند، هم چون بهشت

می توان اندوه را بُردن ز ِ دل

جشن و شادی، خرمی بر دل نوشت

می توان با باد ِ شادی ، باد داد ،

برگ ِ غم ، از شاخ ِ غم ، بر خاک ِ کشت

.

می توان اندیشه را بر خوب ها ، کرد استوار

می توان ، شاد بودن را ، ما بدانیم سرنوشت

می توان در سوگ مرگ از، چندمین صد سال پیش

شیون و زاری به آن را ، کرد نکوهش ، بد نوشت

.

می توان دستی برون کرد، مردمان یاری رساند

دفتر ِ کردار ، باز ، یک دو خط ، نیکی نوشت

می توان گفتار ِ زشت را ، از سخن هامان زدود

نیک شان را نیک نامید، آفرین ، در پی نوشت

می توان گفتار زیبا ، بر سخن ها بر فزود

گفته اند ، گفتار ِ زشت، پیدا نباشد در بهشت

می توان از مردمان ، چند کار نیکش را ستود

از حسد ، بد وانمودن کار ِ نیک، باشد که زشت

.

می توان همت نمود، بر دیگری خدمت نمود

خدمت ِ مردم ، به سازد چهره از دنیا ، بهشت

..

سوز

 8 مهر 1389 – 30.09.2010  


هیچ نظری موجود نیست: