خدمت - ۲
..
وقتی به ، این همه نا آگاهی و نمیدانم ها می رسم ، آنقدر با شراب
خودم را پُر می کنم ، تا جائی که شراب ، بر من ، خواسته و میل ِ من
مسلط می شود ، تا این که راه رفتن و فکر کردن و دیدن برایم مشگل است
و تنها رضایتی که می توانم به دست بیاورم ، خوابیدن است.
.
با خوابیدن ، از دیدن و فکر کردن آسوده می شوم و به پوچی و بیهودگی
یه زندگی فکر نمی کنم.
شروع و انتهائی برایه جهان نمی بینم.
.
وجودمان را شروع ، و پایان زندگی مان را مفهومی نمی توانم داد.
.
بنابر این مفهومی برای آن می سازم ، و دلیلی برای ِ آن می تراشم
و آن را یک دلیل مورد قبول و منطقی می توان دانست :
که از وجودمان برای ِ خدمت به دیگران استفاده کنیم.
که وجود ما برای خدمت به دیگران است.
این دلیل می تواند بیهودگی و پوچی یه زندگی مان را رنگی منطقی بدهد.
.
اگر هم هیچ دلیل ِ منطقی و منظورداری ، برای زندگی ، تولد و مرگ نتوان یافت ،
خدمت به دیگران از بودنمان ، فایده ای را نتیجه می دهد که خالق را هم
در مقابل عمل انجام شده قرار می دهد.
وقتی هر شخص و هر انسانی سعی در کمک به دیگری داشته باشد
تا گذران ِ زندگی را برای دیگری آسان تر کند ، می شود گفت حاصل و
نتیجه ای از زنده بودن داشته است.
اگر چه در انتها برای این مفهوم از خلق شدن ها و خدمت کردن ها هم ،
بر آورد عقلانی و منطقی نمی توان تصور کرد . ولی ما با خدمت به دیگران
به زندگی مفهوم و معنا می دهیم ، تا آمدن و شدنمان را مفید دانسته باشیم.
و خالق را در مقابل این مفهوم زیبا « خدمت » شرمسار سازیم.
.
لازم نیست که خود را گول به زنیم و به خود به گوئیم که خدا به ما وظیفه
داده است و به ما قدرت داده است که به ضعیفان و محتاجان کمک کنیم.
ما می بینیم که به مردم ِ محتاج ِ کمک ، باید کمک کنیم و در اندازه یه توان و
امکانات خودمان به محتاجان ، کمک می کنیم.
اگر خدا می خواست ، می توانست خیلی راحت تر از ما انسانها
به انسانهای دیگر کمک کند ، (آنطور که راهنمایان بهشت ندیده
و نشناخته برای خدا ، امکان قدرت قائل می شوند)
.
پس چرا خدا ، به مردم ِ بیچاره در دنیا ، در آسیا ، در شمال و جنوب امریکا و
در افریقا ، به مردم ِ محتاج و گرسنه و دچار قحطی و خشکسالی ، کمک نمی کند؟
یا خدا ناتوان است ، یا نمی بیند و یا اصلا آنطور که برای ما توضیح می دهند و در
ذهن ما جا انداخته اند ، نیست؟
خدائی برای ما ساخته اند که قادر و توانا و مهربان و آگاه به همه چیز است و
حتا یک عده می گویند برگ درختی از شاخه نمی افتد مگر به اجازه یه خدا ،
پس مرگ ِ این همه آدم در اثر گرسنگی ، سیل ، زلزله ، با چه حکمتی قابل توجیه
و قابل درک است؟
برای راحت کردن خود از فکر کردن و یا از ترس ِ از دست دادن ِتصّور ِ ، خدائی که با آن همه
عظمت و بزرگی برای خود ساخته ایم ، مسائل را و علت ها را به گردن خدا می اندازیم
و اینکه حکمت اوست و ما نمی فهمیم ، از موضوع رد می شویم و می گذریم؟
چه حکمت و فلسفه و توجیهی برای مرگ یکباره و در عرض دو سه ساعت
و برای عده ای حدود دویست وپنجاه هزار تا سیصد هزار نفر ،
در حادثه یه سونامی ، می توان تصور کرد؟
.
چرا یک افریقائی ِ گرسنه در محیطی به دنیا می آید که خشکسالی هست
و او با گرسنگی و فقر و کمبود های زندگی به سر می بَرَد.
چرا بسیاری از انسانها در این سرزمین از گرسنگی می میرند؟
آیا خالق ، آفریدگار یا خدا ، توانائی یه آن را ندارد که به این بیچارگان کمک کند؟
.
ما انسانها ، با کمک به این افراد محتاج ِ کمک ، خالق را شرمسار می کنیم .
به او نشان می دهیم که ، یا توانائی ندارد که به انسانهائی که خلق کرده است
امکانات زندگی بدهد ، و یا مهربان نیست ، چون مردمی را که خلق کرده است ،
با گرسنگی می کُشد.
اگر قدرتی را که راهنمایان بهشت ، برای خدا متصور هستند واقعی بود ،
او با یک اشاره ، یا با یک اراده ای که می کرد ، می توانست در آن سرزمین ها
باران به باراند ،می توانست گاو و گوسفند و مرغ و خروس به این سرزمین ها
روانه کند و مردم محتاج خوراکی را از گرسنگی نجات دهد.
.
بسیاری از مردم خود را از فکر کردن فرار می دهند ، می گویند این حکمت خدا هست!
فکر کردن کار مشگلی ست ، و اکثر مردم دوست دارند پیش آمد ها و
کاستی ها را به حساب حکمت خدا به گذارند ، تا از بی دلیل و بی منطق بودن و
ندانستن علت ِ پیش آمد ها فرار کنند و خود را با به اصطلاح با اراده و خواست ِ خدا در گیر نسازند .
پس :
از هر زمانی که می توانیم ، و در هر زمانی که می توانیم ، و بهر اندازه که
می توانیم ، وظیفه یه ما ،
خدمت به دیگران و آسان تر کردن ِ گذران زندگی یه دیگران است.
.
به قول سعدی بزرگ اندیشه و دقیق بین ،
عبادت به جز خدمت ِ خلق نیست -- به تسبیح و سجاده و دلق نیست
..
سوز
18 آبان 1389 – 09.11.2010
18 آبان 1389 – 09.11.2010
هیچ نظری موجود نیست:
ارسال یک نظر