۱۳۹۲ آبان ۴, شنبه

گاهی خرامان می روی

گاهی خرامان می روی
..
چون آهوان‌‌، گاهی خرامان می روی
گوئی که شیری در پی است‌‌، گاهی هراسان می روی
دیدی که از تیر ِ‌ نگاه‌‌، قلبم ز ِ تو‌، درمانده شد
با شوخ خنده‌ از بَرَم‌‌،‌ دامن کشان‌‌، انگشت به دندان می روی
افتاده در خاک ِ غمت‌‌، این قلبک بی چاره است
دل را کنون داده ز ِ دست‌‌، لبخند باشد، مرهمی
جان دست ِ‌ تو باشد اسیر‌‌، قلبی در آن صد پاره است
گاهی محبت می کنی‌‌، گاهی نگه بد می کنی
آهو شدی‌‌، امید شدی‌‌، اندر بیابان های تنهای ِ دلم
اخمی که بر من می کنی‌‌، از پیکرم، جان می بری
روحی که در جسم من است‌، پابسته بر چشم تو است
چشمت بگردانی زمن، کالبد به جا، جان می بری
..
سوز
16 آذر 1391 – 06.12.2012

هیچ نظری موجود نیست: