۱۴۰۴ آبان ۱۹, دوشنبه

جهانی برای همه، آدم فضائی

جهانی برای همه
..
آدم فضائی

..

در خانه، عکس های کره زمین را که ایستگاه فضائی به زمین فرستاده بود نگاه می کردم، 

خودم را درون ایستگاه فضایی حس کردم و از پنجره به کره زمین نگاه می کردم و مدتی

به فکر فرو رفتم ، کره زمین آبی رنگ و تیره روشن، کجا کشور من هست؟

از روی بریده گی های زمین و دریاها، خط هائی بود که حدود کشورها را می شد حدس زد

و تصور کرد. در همین فکر ها بودم که دیدم یکی از بیرون پنجره دارد مرا نگاه می کند،

ولی او مثل افراد ایستگاه فضایی نبود، لباس ساده تری داشت و اشاره به من کرد که

بیاید به داخل ایستگاه، من به دور و بر نگاه کردم که یکی از پرسنل ایستگاه فضائی را

به بینم و از او سوال کنم که این که در بیرون سفینه هست، چطوری می تواند

به داخل ایستگاه بیاید؟
او فکر مرا فهمید و گفت لازم نیست که داخل بیایم همین جوری هم می توانیم با هم

صحبت کنیم. پرسید این جا چه می کنی؟ گفتم با نیروی خیال به این ایستگاه سفر کردم

و خیلی راحت بود، نه لباس مخصوص می خواستم و نه کلاه و نه اکسیژن همراه...

لبخندی زد و گفت می دانم و می خواستم که خودت بگوئی. پیش خودم فکر کردم که

خب اگر می دانستی چرا پرسیدی؟

گفت برای این که از روی جواب تو بیشتر با تو آشنا بشوم.

بدون این که لب های مان تکان به خورد و صدائی از او بگوش من برسد و یا صدای من

به بیرون از سفینه برود، داشتیم با هم صحبت می کردیم و همدیگر را می فهمیدیم.

البته من که دانش صحبت بدون صدا را نداشتم ولی اون مهمان فضائی که بیرون سفیه

بود، فکر مرا می خواند و با فکر من با من صحبت می کرد و منظور خودش و

صحبت خودش را با فکر، به من انتقال می داد.

پرسیدم از کجا می آيی؟ گفت از راهی دور که اسمش برای شما ناآشنا هست، اسمی

که ما برای خودمان به زبان خودمان برای سیاره مان گذاشته ایم و برای شما اسمی

غریبه و ناآشنا هست. ما مدتی هست که صحبت های شما را می شنویم که

در این سفینه هستید و برایم سوال بود که این کره را که کره زمین می گوئید خب

قابل دیدن هست و این کره به زبان ما اسم دیگری دارد ولی آن اسم های دیگر که

هر کدام از شما می گوید برای کجا هست؟

گفتم اون اسم ها اسم کشور های ما هست و هر یکی دو تا از ما، از کشور دیگری هست.

پرسید که یعنی چی؟ گفتم یعنی که در یک محدوده ای از کره زمین یک عده ای با یک

اصول و مقرراتی زنده گی می کنند و اون جا و اون منطقه، کشور اون ها هست.

و مردمی از یک منطقه، دارای مقررات و شرایط متفاوت با یک منطقه دیگر هستند.

گفت می توانی نشان به دهی کشور تو کجا هست؟

گفتم از روی خطی که زمین با دریا درست کرده است، می توانم بگویم کشوری که من

به دنیا آمدم بالای اون نوار باریک آب هست که ما بهش خلیج فارس می گوئیم و

بالای آن خاک و بالاتر یک دریايی هست که ما به آن دریای خزر یا کاسپین می گوئیم

و بین این دو دریا، کشور من هست ولی از شرق و غرب آن نمی توانم حدودی را

تعیین کنم که از کجا کشور من هست و از کجا کشور همسایه های بغلی هست.

پرسید که یعنی چی که کشور من و کشور همسایه؟ چه فرقی بین کشور تو و

کشور همسایه هست و یا چه چیزی شما را از هم جدا می کند که می گوئی کشور من

و یا کشور همسایه، گفتم خب در محدوده های مختلفی، یک گروهی که خود را

متعلق به آن قسمت می دانند آن قسمت را کشور من می نامند و آن یکی گروه که

در مجاور ما یا کشور ما هست، خود را کشور دیگری می دانند و برای رفتن از اون

خط های فرضی که حدود کشور ما با همسایه دارد، می بایستی ویزا بگیریم تا از

اون خط مرزی و فرضی گذر کنیم و به آن طرف خط برویم.

گفت یعنی اون خط کجا هست؟ گفتم اون خط را از فضا نمی توان دید و آن یک

خط قراردادی هست که توافق شده تا کنار این کوه یا این رودخانه، کشور تو هست

و از این کوه و رودخانه به بعد کشور من هست و حدود دویست تا کشور هستند.

 تعجب کرده بود و می پرسید که چرا شما که در یک کره هستید و دریاها و آب و هوای

شما یکی هست و مرزی ندارد، برای خود مرز و خط کشی قرار داده اید و می گوئید

این کره کوچک، دویست تا کشور دارد که هر کدام از اون یکی جدا هست.

گفتم خب عقیده های مختلفی هست، یکی می گوید ما مردمان ما با این عادت

ها و عقیده ها، جدا از شما با آن عقیده ها و اخلاق ها هستیم و هر کدام از این گروه ها

عقیده و اخلاق خود را بهتر از آن یکی گروه دیگر می داند.

می گفت ولی آنطور که ما متوجه شدیم شما از چند کشور با نام های مختلف به این جا

آمده اید و دارید یک کار مشترک می کنید، پس چطور در روی کره تان از هم جدا هستید

و هر کدام خود را بهتر از دیگری می داند؟

گفتم این برتری جوئی های انسان ها هست که با هم در رقابت هستند و هرکدام می خواهد

به دیگران نشان به دهد که من توانا تر هستم،‌ من قوی تر هستم و... از این من،‌ من ها

زیاد بین مردم پیدا می شود.

ولی به نظر می آید که همه کشورها یا همه مردم روی کره زمین می بایستی برای یک ایده

و یک هدف مشترک کار کنند و آن هدف و ایده بایستی این باشد که برای همه، خورد و

خوراک و پوشاک و بهداشت و درمان و جایی برای زندگی فراهم شود و هر کدام از مردم

به نسبت توانائی و استعداد خود در این همیاری و همکاری های جهانی کوشا باشد و

هر کسی به نسبت علاقه ای که به کاری دارد، در این همیاری و سازنده گی کمک کنند.

آموزش در هر کجای این کره بایستی برای همه داده شود و همه بایستی برای بازسازی

و نگه داری از این کره ای که محل زنده گی شان هست، سعی خود را بکنند.

.

و فکر  می کنم که...

حالا در دورانی هستیم که انسان ها به هم نزدیک تر شده اند و شاید

به توان گفت که کل کره زمین مانند یک دهکده جهانی به چشم می آید،

شاید به توان از سیستم مدیریت و اطلاعات جهانی برای اداره کردن

سیستم جهانی استفاده کرد و گروهی از متخصص ها را مسئول سازماندهی

و اداره کردن در سیستم جهانی کرد که همه جهان به عنوان یک کشور، اداره شود.

.

سیستم جهانی واحد و یگانه، که همه جهان به صورت یک کشور اداره

می شود و فقط مدیران در هر کشوری با انتخاب شایسته گی و کارآیی شان

بر سر کار هستند، و سازمان مدیریت جهانی بر انتخاب آن ها نظارت

دارد،‌ دیگر رئيس جمهور و رهبر و از این جور چیز ها در کشور ها

نیست و همه کشور ها به صورت یکی از ایالت های یک کشور اداره

می شوند.

.

در این فاز و حالت که همه جهان به عنوان یک کشور اداره می شود:

محصولات تکنیکی و فنی و خانه گی و اتوموبیل، همه گی با یک تقسیم بندی

مناسب بین کارخانه ها تولید می شود تا همه کارخانه ها به طور نسبی و دائم

کار برای تولید داشته باشند و کارگران در همه کارخانه ها مشغول کار باشند.

.

هیچ کارخانه ای با تولید بیش از اندازه، کار و تولید و محصول از کارخانه ای دیگر

را بی استفاده  و غیر قابل فروش نمی کند و بهترین نوع تولید و عرضه کردن

کالا،‌ به همه کارخانه ها داده می شود تا همه گی از بهترین و عملی ترین روش

به کار تولید مشغول باشند و  به نسبت جمعیت و محل کار خود،

کار و تولید داشته باشند و تولید زیادی از کارخانه ای، نمی بایستی باعث

ورشکسته گی و تعطیل شدن کارخانه ای دیگر در جای دیگر جهان باشد.

.

محصول کشاورزی در هر کجای جهان که بهتر به عمل می آید، کاشته شود

و به قیمت مناسب به فروش برسد و کسی نباشد که با کارگر ارزان، قیمت

ها را بشکند و محصول مشابه دیگر را بدون فروش کند.

.

اون آدم فضائی که نگاهش با تردید بود، در حالی که سرش را با تایید

تکان می داد، گفت امیدوارم که بزودی چنین شود که می گوئی

و دستی به علامت خداحافظی تکان داد و ملایم، سری به احترام پائین آورد

و همان طور که جلوی شیشه سفینه ظاهر شده بود، ناپدید شد و رفت.

..

سوز

09.12.2023

هیچ نظری موجود نیست: