مرگ مهتاب
..
مرگ مهتاب، آن زمان رخ داد
نور ِ کم نورش، رفته است از یاد
… … …
مرگ بر مهتاب، در دلم افتاد
نور ِ مخمورش، رفته ام از یاد
رنگ ِ دیوارم، هم چنان تیره است
گر شَوَم ساکت، یا کنم فریاد
قهوه ای سوسکی، همدمم باشد
از مگس وزّی، باشدم، فریاد
بوی ِ نم ها با، سردی ِ دخمه
عطر دیگر را، من ندارم یاد
درس ِ آزادی هر چه آموختم
خورده ام شلاق، تا رَوَد از یاد
بایدم پَستی، از نو آموزم
چون دروغ، گویم، می شوم آزاد
ای خدا از چه، پیک فرستادی
تا که راستی را، او به من یاد داد
آنچه ها را من، تا کنون دیدم
بد نهادان را، خانه است آباد
مرد نیکو خواه، پای شده در بند
بس شریران را، دیده ام آزاد
زندگی های، مردمان ِ خوب
بد نهادانی، داده اند بر باد
چون که نیک، نفسی، بد نخواهد کَس
بد نهادان را، کَس ندید فریاد
گر چه ظاهر خوب، این ریا کاران، با سبک دستی،
ساده لوحان را، مال و هستی ها، می خورند و شاد
..
از احساس ِ بودن در زندانی که، تعریفش را شنیده ایم.
از احساس ِ بودن در جائی، که گاهی قسمتی از آن سختی ها را
می شنویم، که در، بند بوده ها تعریف کرده اند.
..
با درود به همه آزادگان، نیکو خواهان و آزاد اندیشان در هر کجا که هستند.
سوز
12 خرداد 1392 – 02.06.2013
هیچ نظری موجود نیست:
ارسال یک نظر