مرگ سه خواهر
..
سه خواهر چهل تا پنجاه ساله با هم در تهران خودکُشی کردند، ۱۱ اسفند ۱۳۹۴.
سه خواهری که هنوز شوهر نکرده اند، سه خواهر که نمی توانند کار کنند، سه خواهر که
شاید هزینه ی زندگی شان بر گردن ِ برادر و یا پدرشان است.
آن ها چه باید کنند که خرج زندگی شان تامین شود؟
اجازه کار در اداره ها برای خانم ها، محدود شده و آن ها که هنوز کاری در اداره ای
یا سازمانی دارند با محدودیت ها و حقارت ها و فشار های مختلف در کار روبرو هستند،
از حجاب و رعایت آن، از زن بودن و تحقیرهای مردانه که زنان را برای هر کاری، مستقیم
یا غیر مستقیم مورد ایراد قرار می دهند و آن ها را به خانه نشینی اشاره می دهند.
بیکاری زیاد شده، امکان ازدواج برای مردان کم تر شده است، هزینه های تهیه ی خانه
و وسایل زندگی بسیار بالاست، امکان ِ پیدا کردن شوهر برای دختر ها مشکل تر شده
است.
ازدواج سفید را هم همه نمی توانند قبول کنند، یعنی ازدواجی که مرد و زن بطور قانونی
زن و شوهر نیستند ولی مانند زن و شوهر با هم زندگی می کنند و احتیاج طبیعی
و احساس جنسی ی خود را با زوج خود بر طرف می کنند.
آیا این سه خواهر و مردم، این وضع و نابسامانی را خودشان برای خودشان ایجاد کرده اند؟
مسئولین و گرداننده گان اجتماع هستند که این وضع را برای این خواهران و مردم
درست کرده و باعث شده اند.
این سه خواهر به عنوان سمبل و نمونه ای از مردم، چه می توانند برای بهبود زندگی ی
خودشان انجام دهند؟
سیستم حاکم بر شهر و اجتماع، زن ها را در درجه ای پائین تر از مردان می داند
و مردان را در درجه ای پائین تر از افراد وابسته به خودشان نشان می دهد.
در سیستم حاکم، این سه خواهر، یک دریافتی در حد ِ تامین حداقل هزینه زندگی ندارند.
سه خواهر، اجازه کار ندارند ولی خورد و خوراک و پوشاک و جائی برای زندگی کردن و پولی
برای گرم کردن ِ آب و خوراک و خانه شان لازم دارند.
هزینه ها در جریان هستند و اگر در آمدی نباشد، بار سنگین هزینه ها، بر گردن پدر و یا برادر
خانواده می افتد، دختر ها، دیگر از روی پدر خجالت می کشند.
شوهری پیدا نمی شود، کاری ندارند، به کوچه و خیابان هم که می روند، محدودیت های
مختلف اجتماعی دارند، و گاهی خانم های دیگر را که می بینند، لباس و پوشش آن ها را
می بینند و دلشان می خواهد مثل آنها داشته باشند، ولی نمی توانند مثل آن دیگری ها
لباس شیک به پوشند، اتوموبیل های لوکس و خانه های زیبا وشیک را می بینند و راهی
به جز حسرت خوردن به این نداشته ها را ندارند.
وقتی این سه خواهر نداشته ها را کنار هم می گذارند، بیشتر و بیشتر در منفی ها فرو
می روند و بیشتر خود را بی توان حس می کنند و زیادی بودن شان را به خودشان تلقین
می کنند.
در این سن و سال دخترهای شوهر نکرده را دختر ترشیده می گویند، حرف مردم
و همسایه ها و فامیل، اگر شاید از روی محبت هم که باشد، ولی اشاره به این که
هنوز شوهر پیدا نکردی، یک ضربه ای فنری است که چند بار پشت سر هم تکرار
می شود تا ضربه ها کوچکتر و کمتر، تکان دهنده تر شوند.
ضربه ها مثل: عرضه نداشته شوهر پیدا کند، شانس نداشته شوهر پیدا کند، ریخت
و قیافه اش مورد پسند نیست، خوشگل نیست، بی دست و پاست، از خانواده ای
فقیر است، پدر و مادرش در سظح اجتماعی ی پائین هستند، در درجه ای بالا نیستند
که بخاطر خانواده شان کسی سراغشان بیاید و...
آنچه می ماند این که، این زندگی به چه دردی می خورد؟ ما که به جز سربار بودن
برای فامیل و خودمان، خاصیتی نداریم،
و نتیجه گیری که: نبودن ما بهتر از بودن ماست و... فاجعه.
شاید اگر ایمان قوی و مذهبی داشتند، گناه، بودن ِ این نوع مرگ به دست خودشان و
خودکشی را مانع می شد و آن ها خودشان به دست خود، مرگ را انتخاب نمی کردند.
رضا بودن به رضای خدا، خدا خواسته، و این جور فکر ها، شاید مانع خودکشی ی این
سه خواهر می شد.
ایمان داشتن به خدا و این که همه چیز به اراده ی اوست، فشار های روانی را کم تر
می کند و چون خود را زیاد مقصر نمی داند، تحمل سختی ها آسان تر می شود.
..
سوز
۲۰ اسفند ۱۳۹۴ – 10.03.2016