اشك مادر
..
به اشك مادرى در سوگ ِ فرزند
نباشد درد و غم را، هيچ مانند
چو كوه يخ كزان، يك ده، هويدا ست
چو سوز ِ آتشى ست، در زير ِ اسپند
.
درونش پُر ز ِ آتش، پُر، ز ِ حسرت
به لب ها ناله هست، صورت به فكرت
مرا بس آرزو ها، بهر او بود
چرا فرزند من، ناكام ز ِ دست رفت
.
برايش آرزو داشتم، عروسى
نوه ها در برم، با هم رو بوسى
سپارم عمر خود، با ديد ِ فرزند
كنون غم ها مرا، بست ست دربند **
.
به نُه ماه با خودم، هر جا كشيدم
صلاحش هر چه بود، آنرا چشيدم
به خواست و ميل او، هم خاك خوردم
خطر ها در رهش، بر جان خریدم
.
چرا اى خالق ِ دنيا و هستى
چراغ زندگى اش را، شكستى
چه مى شد گر، كه او صد سال مى زيست؟
اميد و خوشدلى، از من گسستی
.
چه دارم من كنون، جز يادى از او
چو آبى كه گذر كردست، از جوو
چه دردى بد تر است، از مرگ فرزند
نداری بچه ای، دردت، چو من کو
..
سوز
٣١ خرداد ١٣٩٤ - 21.06.2015
** بست ست دربند = بسته است در بند
با دیدن مادر، در تأثر از مرگ فرزندش، سروده شد.
بدن فرزندش در راه ارسال از امریکا، به آلمان، به سوی مادرش می باشد.
هیچ نظری موجود نیست:
ارسال یک نظر