۱۴۰۳ آبان ۱۲, شنبه

دراکولا های جنگ

دراکولا های جنگ

..

دراکولا با خوردن خون از گردن ِ زن ها به زنده گی اش ادامه می داد و بدنام شد.

دراکولا های جنگ، با فروش سلاح جنگی و ایجاد اختلاف بین کشور ها و قبیله

ها، و با ریختن خون مردم، پول به دست می آورند و زنده گی شان لوکس می شود.

بعضی از دراکولا های جنگ، گاهی افراد خوش نام و معروفی هستند که به

سازمان های خیریه کمک می کنند و خود را مهربان نشان می دهند، در

صورتی که انسان نما های طمع کار و حریصی هستند که برای به دست آوردن

پول از راه فروش سلاح ها و وسایل مربوط به جنگ پولدار می شوند،

ولی هیچ شرمی از این نوع پول درآوردن ها ندارند.

دراکولا برای ادامه دادن زنده گی خودش، مجبور به خوردن خون بود، ولی

دراکولا های جنگ، به خاطر طمع و حرص پول، خون ریزی می کنند.

و این بی اخلاقی و بی وجدانی شان را که با اختیار خودشان است و برای

حرص پول است، و یک نوع بی شرفی و بی وجدان بودن است را نمی توان

با دراکولای مجبور برای ادامه دادن زنده گی اش، برابر دانست.

دراکولای داستان، برای ادامه دادن زنده گی اش، مجبور به این کار بود،‌

ولی دراکولا های جنگ، مجبور به این کار نیستند، اما طمع پول زیاد و

زودرس، اخلاق و انسانیت را در اون ها به عقب هول می دهد و خود را

به اون راه می زنند و انسانیت را نادیده می گیرند و پول درآوردن برای شان

به هر شیوه و از هر راهی، از انسانیت و اخلاق، بالاتر است.

.

دراکولا های جنگ، به انسان ها به چشم یک گله ای گوسفند نگاه می کنند

که مانند گله داری که گوسفند هایش را به چرا می برد و پس از بزرگ شدن

بره ها، پشم آن ها را می فروشد و خود آن ها را به قصاب ها می فروشند،

انسان ها را با فروش وسایل جنگی به کشتن می دهند و هیچ نوع شرمی

از این نوع پول درآوردن نمی کنند.

اخلاقیت و انسانیت را نمی توان در پول دار های تولید کننده وسایل جنگی

و وسایل جانبی برای جنگ، پیدا کرد.

پول برای آن ها،‌ خدا، دنیا، آخرت، شرف و اخلاق است.

..

سوز

۱۲ آبان ۲۵۸۳ شاهی – ۱۴۰۳ هجری

02.11.2024


۱۴۰۳ شهریور ۲۱, چهارشنبه

بهشت خسته کننده

بهشت خسته کننده 

..

یک نگاهی از راه دور به بهشت، یک جای سرسبز را نشان می دهد 

که مردم در آن سرگردان هستند و نمی دانند که چه کاری بکنند. 

تاجر بازار، محصولی ندارد که آن را از جایی با زبان بازی 

و زیر فشار گذاشتن فروشنده، ارزان خریده و در جای دیگر 

با تعریف های دهان پرکن، گران تر بفروشد. 

در و پنجره ساز و نجار و آهنگر، چیزی را نباید به سازند و جفت و جور کنند. 

مهندس و آرشیتکت، معمار و بنا و کارگر ساختمانی، چیزی برای ساختن ندارند. 

مکانیک ماشین و برق کار ساختمان، کارخانه و ماشین های صنعتی، 

کاری برای انجام دادن ندارند. 

استاد و معلم و دانشمند، چیزی برای یاددادن ندارند. 

آخوند و ملا، اگر که انسان بوده باشند وبه بهشت، راه داده بشوند، 

که دیگه هیچ چی برای گفتن ندارند، هرچی که می گفتند و راست و دروغ 

را سر هم می کردند که، وعده و دورنمای بهشت بود، حالا که دیگه 

مردم در بهشت هستند، چی دارند که بگوید؟ 

مجلس و نماینده و وکیل و وزیر و رئیس جمهور و انتخابات و تبلیغ های 

انتخاباتی وجود ندارد تا برای این که بدتر انتخاب نشود، «به بد» رای بدهی. 

چون هیچ گزینه ای نداری و تنها امکان داری که به یکی از«چند تا بد» 

که «از بالا» برایت انتخاب کرده اند، رای بدهی. 

دیگه اون جا تو بهشت، این رئیس جمهور نمی اید از اون یکی بد بگوید 

و آن یکی نمی گوید که نگذاشتند کار کنیم. 

دیگر از شرکت های بزرگ خبری نیست که درآمد های بسیار زیاد به دست آورند. 

آن ها که مثل اختاپوس در همه جای جهان دست دارند و سیاست مداران را 

در کنترل خود نگه می دارند، و جنگ به راه می اندازند که با فروش به 

دو طرف جنگ با واسطه هائی که دارند، پول های خیلی زیاد را 

به حساب های خود واریز کنند. 

شرکت های بزرگی که به بهانه های جنگ و خرابی محل های تولید، 

ناگهان همه چیز را گران می کنند و اجناس را به خصوص خوراکی را، 

به چند برابر قیمت می فروشند. 

.

خانم های خانه دار، که دیگه نباید پخت و پز کنند و خونه را گردگیری کنند 

و لباس ها را در ماشین لباس شوئی بگذارند و برای خشک کردن 

به طناب آویزان کنند. 

نه نگرانی برای تهیه خورد و خوراک هست، نه بایستی بچه ها را برای رفتن 

به مدرسه آماده کنند و  این را نه پوش، آن را به پوش هوا سرد است، 

و کارهای مختلفی که تمام روزشان را پر می کرد و وقت کم می آوردند، 

حالا که دیگه نیست، می مانند که چکار کنند؟ 

از لوازم آرایش هم که خبری نیست تا خانم ها دو ساعت جلوی آئینه به نشینند 

و صورت شان را نقاشی کنند. 

به نظر می رسد که در اون جا، رستوران و قهوه خانه ای نیست که مردم 

دور هم به نشینند و خوراکی بخورند یا چای و قهوه به نوشند، 

به گفته یه آخوند ها، هر چی که به خواهی، جلویت حاضر می شود. 

.

به نظر می رسد برای مردان همین می ماند که از خاطرات گذشته شان 

برای همدیگر تعریف کنند، و خانم ها به نظریه پرازی ها و مراقبت های شان 

در مورد زی زی، و سی سی، سخن بگویند و یک عیبی روی این 

و یک عیبی روی آن بگذارند، خلاصه یعنی غیبت کنند. 

.

شاید در بهشت تلفن موبایل وجود نداشته باشد که همه با این که دور هم 

نشسته اند ولی هرکدام تا آن اندازه با موبایل خودشان مشغول باشند 

که با بغل دستی یا روبرو شان صحبت نکنند. 

نه تاکسی هست نه اتوبوس که جایی بخواهی بروی، هرکجا که اراده کنی 

بروی، در همان جا ظاهر می شوی. 

پس چه کاری می توان داشت که روز ها به بی هدفی گذر نکنند؟ 

یک فکری باید کرد و یک راهی را بایستی پیدا کرد.

..

سوز 

۲۰ شهریور ۲۵۸۳ شاهی - ۱۴۰۳ هجری 

10.09.2024

.

۱۴۰۳ شهریور ۱, پنجشنبه

ای انسان

ای انسان

..

بلندای کوه ها، به غرور تو نمی رسد

آنگاه که بر قله ایستاده ای، بالاتر از کوهی

دامنه های کوه، به شمارش قدم های تو نمی رسد

گام های تو، از درازای زمین خاکی بیشتر است و

گاهی زمین، بایستی گام های تو را دو باره و سه باره

شمارش کند

پهنای دریا های بزرگ، برای تو، کناره ها دارد

و بی پایان نیست

محبت و فداکاری های تو، از عمیق ترین دریاها،

عمیق تر است

گذشت و چشم پوشی های تو را، هیچ چیزی در جهان،‌

برابری نمی کند

صبر و تحمل های تو، بیش از هر چیزی در جهان است

.

ای انسان

انسان بودن ِ خود را، با زیاده خواهی، بی ارزش نکن!

..

سوز

۱۵ اَمرداد ۲۵۸۳ شاهی -  ۱۴۰۳ هجری

05.08.2024

۱۴۰۳ مرداد ۲۹, دوشنبه

عشق، مرز نمی شناسد

 عشق، مرز نمی شناسد

...

.

این عکس زیبا نشان می دهد که عشق، مرز نمی شناسد.

.

در حالی که دولت ها،‌ برای شرکت های بزرگ جنگ ها را پیش می برند،‌ ولی

مردم، خواستار صلح و آرامش هستند و می خواهند که زنده گی کنند، و نه جنگ.

.

این دو جوان اسرائيلی و فلسطینی در کنار پرچم های کشورشان، بوسه ای از عشق

 را باهم رد و بدل می کنند و دوستی و محبت را به هم ابراز می کنند.

.

دولت های شان باهم در جنگ هستند، ولی مردم عادی، با دو مذهب مختلف، از دو

کشور مختلف، به همدیگر علاقه نشان می دهند و با سختی های موجود، از بالای

دیواری که آن ها را از هم جدا کرده است، عشق شان را به هم نشان می دهند.

..

سوز

۲۹ امرداد ۲۵۸۳ شاهی - ۱۴۰۳ هجری

19.08.2024


۱۴۰۳ مرداد ۱۵, دوشنبه

بهشتم آمدم در خواب


بهشتم آمدم در خواب

..

صبح داشتم از خواب به بیداری می رسیدم، که کمی خود را در خواب و بیداری

نگه داشتم و رویای بهشت را دوباره مرور کردم که یادم به ماند.

ساعت را نگاه کردم، حدود ۰۹:۲۲ دقیقه بود. دیشب تازه حدود ۲ نیمه شب

روی تختخواب دراز کشیدم.

در خواب می شنیدم که در بهشت هستم و داشتم یک کشوئی را بیرون

می کشیدم و دوباره به سر جایش هول می دادم.

کشوی بالای کمدی بود که در راهرو یا دراتاق می گذارند و در پائین آن

لباس یا ظرف و ظروف می گذارند، بلندای کمد، تا زیر سینه بود.

.

جنس کشو، از بلور سفید بود یا مثل بشقاب یا پیشدستی های فرانسوی بود

که به نظر چینی هست ولی از بلور و شیشه است.

کشو برق می زد و خیلی زیبا دیده می شد.

در یک نظر کمد مشابه چوبی را در نظر آوردم، و به نظر می رسید که

از نوع چوبی اش زیبا تر است.

همه جا روشن و خوش بو و رویائی بود.

.

چیز دیگری از بهشت یادم نیست، ولی خب می شود در رویا هایم، 

آن را آن جوری که می خواهم بسازم و دل به آن خوش کنم که:

بهشت چنین جائی هست.

.

در بهشتی که نباید کار کنی و خورد و خوراک فراهم است و

آن چه را بخواهی، جلویت حاضر می شود. یک عده ای که

اندام زیبائی ندارند، مثل من، با لباسی سبک و راحت، خود را

مورد پسند تر نشان می دهند و یا با تن پوش ها، بد نما های

بدن های خود را می پوشانند که برای دیگران آزار دهنده نباشد.

.

یک خانم مومن و نماز خوان و کمی چاق و یا پیر، که گوشت

های بدنش در جا هائی، زیادی هست، به نظر نمی رسد که

در بهشت، به یک  خانم زیبا رو و مانکن تبدیل شود.

و یا یک مرد شکم گنده و پشمالو یا پیر و خمیده، ناگهان به

یک ورزشکار و قهرمان زیبائی اندام تبدیل شود.

.

این گروه زمینی های کج و کوله، لباس می پوشند

و مردان خوش بدن و خانم های زیبا رو، نیمه لخت

به دل بردن و عشوه گری مشغول هستند.

.

 و چون اون زیبایان، برای خدمت به ما مردم و برای

پاداش ما در رفت و آمد هستند، هرکدام را که اراده کنی،

در کنارت هستند و هرچه می خواهی انجام می دهند.

.

خورد و خوراک که هست، خونه و باغ هم که هست،

مردان و زنان خوش اندام و زیبا رو و دلبر که هستند،

پس می ماند چند همدل و همزبان که با اون ها سخن

بگوئی و از کارهای خوبی که کرده ای یادت بیاید و

داد سخن بدهی، شاید یک کمی هم زیاد تر از آن چه

که بوده بگوئی و یا به خالی بندی های دیگران گوش دهی.

.

دیگه توی بهشت، چکار می شود کرد؟

کسی که به کمک احتیاج ندارد که خودت را با کمک

کردن به دیگران مشغول کنی.

اگر دکتر عمومی بوده ای و یا جراح، اون جا دیگر

کاری برای انجام دادن نداری.

اگر برق کار بودی و یا نجار و یا بنا و معمار، باز هم

اون جا کاری نداری، بهترین دیوار ها و بناها در آن جا

هست و احتیاج به تعمیر و درست کردن ندارند.

خیاط و آشپز هم اون جا بیکار می شوند.

هر لباسی که آرزو کنی فوری در جلویت ظاهر می شود

هر خوراکی که هوس بکنی درجا جلوی چشم قرار می دهند.

.

حاجی بازاری ها هم اون جا دیگه براشون خسته کننده می شود.

جنسی نیست که اون ها خریداری کنند و کمی بیشتر از قیمت

خرید به دیگران بفروشند و پولدار بشوند.

.

به نظر می آید که می ماند یک برنامه ورزشی و  روزانه که

با دوستان و همدلان چند تائی با هم مشغول باشید تا زمان

خوردن ناهار و شام بشود.

نمی دانم اونجا در بهشت، فیلم های سینمائی هم هست که

با تماشای فیلم های گوناگون خود را مشغول کنیم؟‌

.

پس چکار کنیم؟

شاید بشود جدول حل کرد و یا «سوودوکوو» بازی کرد.

به نظر نمی آید  که در بهشت، بازی تخته نرد و شطرنج

مثل بعضی جاهای روی زمین، ممنوع باشد.

می شود تخته بازی کرد، کُرکُری خواند و تاس ریخت.

.

آهان تازه به فکرم رسید، اون جا هم اگر تابلت و تلفن موبایل

داشته باشیم که دیگه وقت کم میاوریم و حوصله مون سر نمی رَوَد.

.

با بچه ات که صحبت می کنی، یک صدای دیلینگ کوچک

می آید و دختر خانم، یا آقا پسر، در حالیکه سرش را برای

حرف های شما تکان می دهد، نگاهی به اون موبایلش

می اندازد و یک دفعه تکان دادن های سرش از حرکت می ماند

یعنی که شش دانگ حواسش را موبایل با خودش برد، قلب ما

می خواهد از جایش در بیاید که چی شد؟ نگران می شویم، ولی

باز دوباره به سوی شما نگاه می کند و تند تند سرش را تکان

می دهد که یعنی ادامه بده، چیزی نبود، دارم گوش می دهم.

.

پس همون...، خدا می خواست که مردم با موبایل و تابلت آشنا بشوند

بعدش دنیا را به آخر برساند که مردمی که به اون دنیا می روند

بلد باشند چکار کنند.

اون قدیمی تر ها هم که موبایل ندیده اند و با شعرهای سعدی

و حافظ حال می کردند، از جدید تر ها، کار کردن با موبایل

را یاد می گیرند و... پس برو به ریم...

یک بهشت پر از حوری و چای و قوری و موبایل و مردم

سر در موبایل...

راستی اونجا در بهشت، قهوه از برزیل می آورند یا اکوادور

چای از لاهیجان هست یا از سیلان؟‌

از اون حرف ها هست ها...

خب گفتی که هرچی آرزو کردی جلویت ظاهر می شود، که.

خب آره، نگرانی هست دیگه، پس هیچ چی، فکر شو نکن،

فکر همه جاش رو کرده اند، خوش باش.

راستی، هرکی می تونه بهشت خودش را داشته باشه،

همون جوری که دوست داره، با اون شکل و رنگی که

دوست داره حوری هایش باشند، و هم زبان هایی که

دوست داره داشته باشه، هیچ نگران نباشید.

خیالتون تخت ِ تخت.

..

۱۴ اَمرداد ۲۵۸۳ شاهی -  ۱۴۰۳ هجری

04.08.2024