۱۳۸۸ مرداد ۳۰, جمعه

میخ

میخ
..
میخ ، نگهبان است بر پیمان ، پیوند دو چیزی با هم ، تابلوئی بر دیوار ،
تخته ای بر کف قایق که بماند بر آب ،
چوب یک پرده به دیوار ، که باز دارد ، نگاهی ناباب
.
بر سرش کوفته اند ، ضربه چکش ، ناله و آخ کنان ، جایگزین گشته
به کنجی ، به دری ،یا به دیواره یه گنجه ، به اطاقی که در آن مادر
پیری ، یاد بود جوانی ، به نگاهداشت آن گنجه یه پیر می کوشید.
.
یا در آلاچیق حیاط ، ناظر گفت و شنودی به شده بر ، زوج جوان ،
جمله ها از سر ناشیگری و از فرط خجالت کوتاه ، هر لغت تک به تک ،
هر کدام با نفسی آه همانند همراه.
.
یا که در وسوسه مالک ، به خرید چیزی ، پند می گیرد که
چه سان ، به ستاند کالا ، بدهد هیچ بر آن ، بفروشد چه گران.
.
جایگه او ، در همه حال طولانی ست .
یا به زنگار زمان می پوسد ، و از قد به دو نیم می گردد .
یا که آن چیز که بر پایش آن پاسدار است ،
خود به درازای زمان پوک شده ، بودن میخ در آن بی معنی ست.
باز اگر رنگ نوئی برخود داشت ، شایدش گوشه یه دیگر ،
به یکنوع دگر کاری داشت.
رنگ ِ زنگاری و شاید لک و پیس ، قدی نه رشید ، کم خمیده ،
ناتوانی ز قدش ، بر نِگه بازنگر و ، دور و برش می پاشید ،
چه امیدی در بازنگر ، از بکار گیری او می انگیخت.
به کناری گشته رها ، بی منظور ،
به فراموشی و تنهائی و در جمع دگر تنهایان می پوسید.
..
سوز
29 امرداد 1388 – 20.08.2009

هیچ نظری موجود نیست: