۱۳۸۹ خرداد ۱۷, دوشنبه

خدمت

خدمت
..
پلید و نژند و پشنگ و پَلَشت
سراسر ز ریگ است، نه سبزی به دشت
پلید اندرون اهرمن، هم به چهره پلید
که، کشتن ز ِ چشم خدا، چاره دید
نخواهد خدا، کشتن ِ هیچ موور
ملخ داده روزی، به صحرای دوور
.
نگفتا تو نام مرا، این چنین باز گو
نکرد نام ِ خود، بر لب ِ مردمان جستجو
نه گفت هیچ کَس را، تو باید چنین
مرا نام اینست، نه دیگر…، همین
نیاورده شمشیر ِ تیز، بر سر ِ مردمان
که گر نام من این نگوئی، به بُرّم میان
.
بیاورد شتر را و اسب را، بَهر ِ مَرد
و خر، جابجا بار ِ مردم به کرد
جو وُ گندم و سبزه آورد به دشت
که آهو چو  گاوت در آنجا به گشت
به گوسفند و گاوت همی شیر داد
ز زادن، بدانها فزونی بداد
به گوشت و به میوه، به شیر بهره ات
ترا این چنین هدیه ها، داده ات
.
به گفتند اهورای ِ مزدا، هزار چند، پیش
دگر گفت یَهُوَه، یهودا به کیش
دگر گفت مسیح است خدا را پسر
ندادی بَدَش، زآنچه داشت، او به سر
.
بیاورد زرتشت، از سر ِ فکر و هم رای خویش
که گر چون کنی، خیر داری به پیش
وگر نیک داری تو پندار و گفت
وگر نیک داری، به کردار، جفت
جهان نیک گردد بتو هر زمان
و راستی، به راه ها، تو برتر بدان
.
همه بَهر ِ انسان و فرزند ِ او ساختَ ست
درخت و به گل ها جهانی بیاراستَ ست
خورید و به نوشید، بکارید و همت کنید
دلم شاد گردد آنگه، که خدمت کنید
..

سوز 

۱۵ خرداد ۱۳۸۹  - 05.06.2010

پلشت – آلوده . ناپاک . پلید
دل نژند – غمین . غمگین . افسرده . دل افسرده
پشنگ –  جفا. جور. ستم . محنت/ آب مترشح . یک پشنگ آب
«لغت نامه دهخدا، برهان قاطع»

هیچ نظری موجود نیست: