چه دانستم
..
چه دانستم، من آن گاهی که دانستم،
شرابی ارغوانی را دو پیمانه، درونم، جا توانستم،
به ناز ِ چشم ِ آن ساقی، برای ِ یک قدح دیگرٰ،
هنوز هم باز، برایش جای می جُستَم،
زمان را، از برای ِ صحبتی شیرین، کنار ِ دلبری شیرین،
به دست ِ باده می شُستم!
ندانستم که هر پیمانه بیش از پیش، کُنَد سُستم،
شراب و باده های بعد از آن را، جای می جُستم،
برایش حال می جُستم، محبت از نگاه ِ یار می جُستم،
ندانستم شرابی که کُنـَد مستم،
همان جا می کُنـَد سستم، به گفتارم من آهستم،
منی که با، اشاره از نگاه ِ یار، فنر وآآآر می جَستَم،
برای ِ چند قدم رفتن، کمک از نرده ای در دست،
یا که بر ایستادنم، بایدی، دیوار می جُستَم،
چه دانستم در این خوش حالت ِ مستی،
به بیدار ماندن و شوخی، کنار ِ یار، نیارستم،
بُتی رعنا که از زیبا رخان جُستم،
فتادم در کنارش، به سان ِ خرس ِ خواب آلود،
چشیدن های لذت بار و هم بازی،
به شد فانی و یکباره، شد از دستم،
چه دانستم،
به جای ِ لمس ِ شور انگیز، کنار ِ یار می خُسبم ؟
..
سوز
۰۶ شهریور ۱۳۹۱ – 27.08.2012
هیچ نظری موجود نیست:
ارسال یک نظر