۱۴۰۳ شهریور ۲۱, چهارشنبه

بهشت خسته کننده

بهشت خسته کننده 

..

یک نگاهی از راه دور به بهشت، یک جای سرسبز را نشان می دهد 

که مردم در آن سرگردان هستند و نمی دانند که چه کاری بکنند. 

تاجر بازار، محصولی ندارد که آن را از جایی با زبان بازی 

و زیر فشار گذاشتن فروشنده، ارزان خریده و در جای دیگر 

با تعریف های دهان پرکن، گران تر بفروشد. 

در و پنجره ساز و نجار و آهنگر، چیزی را نباید به سازند و جفت و جور کنند. 

مهندس و آرشیتکت، معمار و بنا و کارگر ساختمانی، چیزی برای ساختن ندارند. 

مکانیک ماشین و برق کار ساختمان، کارخانه و ماشین های صنعتی، 

کاری برای انجام دادن ندارند. 

استاد و معلم و دانشمند، چیزی برای یاددادن ندارند. 

آخوند و ملا، اگر که انسان بوده باشند وبه بهشت، راه داده بشوند، 

که دیگه هیچ چی برای گفتن ندارند، هرچی که می گفتند و راست و دروغ 

را سر هم می کردند که، وعده و دورنمای بهشت بود، حالا که دیگه 

مردم در بهشت هستند، چی دارند که بگوید؟ 

مجلس و نماینده و وکیل و وزیر و رئیس جمهور و انتخابات و تبلیغ های 

انتخاباتی وجود ندارد تا برای این که بدتر انتخاب نشود، «به بد» رای بدهی. 

چون هیچ گزینه ای نداری و تنها امکان داری که به یکی از«چند تا بد» 

که «از بالا» برایت انتخاب کرده اند، رای بدهی. 

دیگه اون جا تو بهشت، این رئیس جمهور نمی اید از اون یکی بد بگوید 

و آن یکی نمی گوید که نگذاشتند کار کنیم. 

دیگر از شرکت های بزرگ خبری نیست که درآمد های بسیار زیاد به دست آورند. 

آن ها که مثل اختاپوس در همه جای جهان دست دارند و سیاست مداران را 

در کنترل خود نگه می دارند، و جنگ به راه می اندازند که با فروش به 

دو طرف جنگ با واسطه هائی که دارند، پول های خیلی زیاد را 

به حساب های خود واریز کنند. 

شرکت های بزرگی که به بهانه های جنگ و خرابی محل های تولید، 

ناگهان همه چیز را گران می کنند و اجناس را به خصوص خوراکی را، 

به چند برابر قیمت می فروشند. 

.

خانم های خانه دار، که دیگه نباید پخت و پز کنند و خونه را گردگیری کنند 

و لباس ها را در ماشین لباس شوئی بگذارند و برای خشک کردن 

به طناب آویزان کنند. 

نه نگرانی برای تهیه خورد و خوراک هست، نه بایستی بچه ها را برای رفتن 

به مدرسه آماده کنند و  این را نه پوش، آن را به پوش هوا سرد است، 

و کارهای مختلفی که تمام روزشان را پر می کرد و وقت کم می آوردند، 

حالا که دیگه نیست، می مانند که چکار کنند؟ 

از لوازم آرایش هم که خبری نیست تا خانم ها دو ساعت جلوی آئینه به نشینند 

و صورت شان را نقاشی کنند. 

به نظر می رسد که در اون جا، رستوران و قهوه خانه ای نیست که مردم 

دور هم به نشینند و خوراکی بخورند یا چای و قهوه به نوشند، 

به گفته یه آخوند ها، هر چی که به خواهی، جلویت حاضر می شود. 

.

به نظر می رسد برای مردان همین می ماند که از خاطرات گذشته شان 

برای همدیگر تعریف کنند، و خانم ها به نظریه پرازی ها و مراقبت های شان 

در مورد زی زی، و سی سی، سخن بگویند و یک عیبی روی این 

و یک عیبی روی آن بگذارند، خلاصه یعنی غیبت کنند. 

.

شاید در بهشت تلفن موبایل وجود نداشته باشد که همه با این که دور هم 

نشسته اند ولی هرکدام تا آن اندازه با موبایل خودشان مشغول باشند 

که با بغل دستی یا روبرو شان صحبت نکنند. 

نه تاکسی هست نه اتوبوس که جایی بخواهی بروی، هرکجا که اراده کنی 

بروی، در همان جا ظاهر می شوی. 

پس چه کاری می توان داشت که روز ها به بی هدفی گذر نکنند؟ 

یک فکری باید کرد و یک راهی را بایستی پیدا کرد.

..

سوز 

۲۰ شهریور ۲۵۸۳ شاهی - ۱۴۰۳ هجری 

10.09.2024

.

هیچ نظری موجود نیست: