شیشه
..
سنگ انداختی که شیشه یه پنجره را بشکنی،
باد زَد و پنجره را باز کرد، شیشه جا خالی داد،
سنگ به سرم خورد، ولی قلبم شکست.
حالا با این خورده ریزه های قلب ِ شکسته ام چکار کنم؟
شاید چند کلام ِ شیرین و دل چسب،
از لبان لطیف و چون برگ ِگل تو،
بتواند روی لبه های شکسته یه قلبم به نشیند
و آنها را به سر جایشان برگرداند و بهم به چسباند.
وگرنه، با هر بار تنفس،
لبه های تیز این خورده شکسته های قلبم
بیشتر نیش است، بحال پریش من.
بشتاب که نفس ها پشت سرهم میآیند
و من نتوانم آنها را نگه داشت.
..
سوز
۵ اردیبهشت ۱۳۸۸ - 25.04.2009
هیچ نظری موجود نیست:
ارسال یک نظر