دیکتاتور (من و آنها)
..
مرا ، چون من ، نمی خواهند ،
مرا ، چون برده می خواهند ،
مرا ، تصدیق وار خواهند ،
مرا ، در کُرنش و تایید می خواهند ،
ز ِ من ، یک پیکر و جسمی بی رنگ می خواهند ،
که هر رَنگی که آنها ، در کنار من نهادندی ،
همان رنگ را نشان داده ،
ولیکن ، ظاهرش باشم من و ،
رنگی را که آنها طالبش هستند ، نمایانم ،
مرا چون نوکری در خدمت ِ امیال خود خواهند ،
.
اگر من باشم و ، گویم که من ، آن را چنین خواهم ،
که من این را چنین بینم ،
بر آشفته ز ِ خشم و با تکانی تند و صدائی بلند ،
به تعجب ، خروش بر می دارند ،
که این قاطر چرا جفتک پران گشته؟
بکوبیدش ، به چوب و ترکه اش ، راهش نمایانید ،
گزَن ها ، بر کفل هایش فرو ، دارید ،
چموشی ، از خری باربر ، به فکر او نمی گُنجد ،
.
چرا که ، من ، و من های دیگر را ،
به چشم ِ خادمان بیند ، و خود هم سَروَری خواهد ،
یا به چشم ِ گاوکی شیرده ،
و یا گوسفند ، از برای ِ پشم و گوشت ، بیند ،
و یا چون سگ ، گله اش را پاسدار باشم ،
اگر گاو و سگ و گوسفند ،
خطائی داشتند ، از آنچه می باید ،
به سگ ها ، یک لگد یا توسری کافی است ،
ولی گاوی را که شاخش را ، برای ِ حق ِ خود ، در کار می دارد ،
به سگ های نگهبان و غلامانش ، کنار و گوشه ای آرَد ،
و سلّاخ را برای ِ جان ستاندن از گاو نافرمان ، به کار آرَد ،
.
چرا ، چون او مرا ، چون من نمی خواهد ،
برای ِ او ، یکی باشد من و ، او هم خودش باشد ،
دگر من ها نمی بایست که ، من باشند .
..
سوز
22 مهر 1390 – 14.10.2011
۱ نظر:
واقعا که لب کلام را گفتید
ارسال یک نظر