۱۳۹۳ فروردین ۶, چهارشنبه

با جشن و سرور، بهشت توان رفت

با جشن و سرور، بهشت توان رفت
..
مشد حسن می مُرد وصیت این کرد
اکنون بدنم شود بجا سرد
با رقص و طرب بدرقه ام کن
تا من نشدم چنان زمین سرد
..
اون رفته بهشت، حنا به بندید
بشکن بزنید، با هم بخندید
با رِنگ و دف و دایره زنگی
با قِر به کمر با غم به جنگید
.
رفتن به بهشت که غم نداره
اونجا چو زمین که کم نداره
تو سر زدن و گریه برا چی
حوری بغل و پشت و کناره
.
گریه واسه ما، آدما اینجاست
خرج ِ زعفرون، برای ِ حلواست
مغز گردو، توی ِ، خرما بذاریم
پول ِ قیمه پلو گردن ِ ما هاست
.
اون گفته برام نماز بخونید
نه کم و کوتاه، دراز بخونید
در اول و در وسط و آخر
با بشکن و رِنگ و ساز بخونید
.
گر، گریه کنید دلم میگیره
افسرده می شم روحم می میره
از پا کوبی تون، زمین به لرزه
اونجوری دلم، قرار میگیره
.
با رقص و نشاط و ساز و آواز
درهای بهشت برام کنید باز
..
سوز
15 بهمن 1392 – 04.02.2014

هیچ نظری موجود نیست: