۱۳۹۵ شهریور ۳, چهارشنبه

زمان های خوش


زمان های خوش

..
در دنیا، لحظه هائی که به خوشی می گذرد، زمان های مورد علاقه ما هست.
زمان های خوش را در خاطر تکرار می کنیم و از یاد آوری آنها لذت می بریم.
زمان هائی که در آن احساس غرور می کنیم و به آن حالت و حس ها افتخار می کنیم،
زمان هائی که غرور مان راضی است و خود را در اوج می بینیم، این زمان ها،
زمان های مورد علاقه ی زندگی ما هست.
.
از زمان های شکست بیزار هستیم، از یاد آوری آن زمان ها گریزان هستیم.
از به یاد آوردن ناکامی ها خوشمان نمی آید.
موفق نشدن ها، مورد قبول دیگران واقع نشدن ها، مورد انتقاد قرار گرفتن ها،
زمان های نا خوشایند هستند و نمی خواهیم که حتا آن زمان ها را به یاد آوریم.
زمانی که امید به مورد توجه بودن و مهم بودنمان را در پیش دیگری،
نقش بر آب می بینیم، خراب می شویم، ساختمان فکری و مورد احترام بودن و
مورد علاقه بودنمان را پوچ می بینیم، و این ساختمان با شکوه و پر افتخار را در
حال فرو ریختن می بینیم، خود را در زیر آوار این ساختمان بلند خیالی، زیر آوار می بینیم.
از این که در زیر آوار ساختمانی قرار داریم که ساختمان امیدمان بوده است،
با، از دست دادن امید های مان، افسرده می شویم، می خواهیم که کاش در زیر این
ساختمان امیدمان از بین می رفتیم و این شکست را نمی دیدیم، کاش این امید،
کاش این اعتماد، کاش این باور به مورد قبول بودنمان را ندیده از بین می رفتیم،
از دست دادن امید، از دست دادن مورد علاقه بودن، از دست دادن محبوب بودن در
پیش دیگری، اعتمادمان را به خود خراب می کند، لیاقت مان، مورد سئوال خودمان
قرار می گیرد، به دنبال عیب در خودمان می گردیم که چرا؟ چی شد؟
من چه عیبی داشتم که... چه اشکالی داشتم که... من خیال می کردم که او...
دوستم دارد، من خیال می کردم که او مرا، عقیده ی مرا، تکنیک و معلومات مرا،
دانائی و آگاهی های مرا در مورد... قبول داشت، چه شد که ناگهان همه این ها
از بین رفت؟
آیا او تا بحال به من دروغ می گفت و مرا بازی می داد؟
که با این سئوال، یک شکست شخصیتی برایمان پیش می آید.
آیا من این توانائی را نداشتم و او تظاهر می کرد که من می توانم، که من بلد هستم،
که من از عهده اش بر می آیم؟
چطور شد؟ چه خطائی کردم؟ آیا اشتباه از من بود، یا او نقش بازی می کرد؟
در هر صورت این سئوال ها، نشان از خراب شدن آن دورنمای اعتماد و مورد قبول
بودن است، از طرف شخصی که قبولش داشتیم، از طرف او…
.
دوست داشتن را، دوست بداریم.
به هنر و کارآوری دیگری احترام مان را داشته باشیم.
ما مثل یک نجار، نمی توانیم کار های چوبی درست کنیم، پس به نجار احترام بگذاریم.
ما مثل یک آهنگر، نمی توانیم آهنگری کنیم، پس به آهنگر احترام بگذاریم.
مثل یک بنا، مثل یک نقاش، مثل یک نانوا، مثل یک باغبان و مثل یک... نمی توانیم
آن کار ها را بکنیم، پس هر کدام به جای خود، بایستی مورد احترام باشند.
با احترام به هر آنکه هنری دارد، به او: امید، دلخوشی و اطمینان به نفس می دهیم.
او را به خود متکی تر و قوی تر می کنیم.
امید به خود و خود باوری را گسترش دهیم.
سلامت مردم و جامعه، در امید به توانائی های خودشان است.
..
سوز
۶ امرداد ۱۳۹۵ – 26.07.2016

هیچ نظری موجود نیست: