۱۳۹۵ مرداد ۱۸, دوشنبه

ﺩﮐﺘﺮ ﻧﻴﺴﺘﻢ اما...

ﺩﮐﺘﺮ ﻧﻴﺴﺘﻢ اما...
ﺍﻣﺎ ﺑﺮﺍﻳﺖ 10 ﺩﻗﻴﻘﻪ ﺭﺍﻩ ﺭﻓﺘﻦ ﺭﻭﻯ ﺟﺪﻭﻝ ﮐﻨﺎﺭ ﺧﻴﺎﺑﺎﻥ ﺭﺍ ﺗﺠﻮﻳﺰ ﻣﻲﮐﻨﻢ،
ﺗﺎ ﺑﻔﻬﻤﻰ ﻋﺎﻗﻞ ﺑﻮﺩﻥ ﭼﻴﺰ ﺧﻮﺑﻴﺴﺖ،
ﺍﻣﺎ ﺩﻳﻮﺍﻧﮕﻰ ﻗﺸﻨﮓﺗﺮ ﺍﺳﺖ..
ﺑﺮﺍﻳﺖ ﻟﺒﺨﻨﺪ ﺯﺩﻥ ﺑﻪ ﮐﻮﺩﮐﺎﻥ ﻭﺳﻂ ﺧﻴﺎﺑﺎﻥ ﺭﺍ ﺗﺠﻮﻳﺰ ﻣﻲﮐﻨﻢ،
ﺗﺎ ﺑﻔﻬﻤﻰ ﻫﻨﻮﺯ ﻫﻢ، ﻣﻲﺷﻮﺩ ﺑﻰﻣﻨﺖ ﻣﺤﺒﺖ ﮐﺮﺩ…
ﺑﻪ ﺗﻮ ﭘﻴﺸﻨﻬﺎﺩ ﻣﻲﮐﻨﻢ ﮔﺎﻫﻰ ﺑﻠﻨﺪ ﺑﺨﻨﺪﻯ، ﻫﺮﮐﺠﺎ ﮐﻪ ﻫﺴﺘﻰ،
ﻳﮏ ﻧﻔﺮ ﻫﻤﻴﺸﻪ ﻣﻨﺘﻈﺮ ﺧﻨﺪﻩ ﻫﺎﻯ ﺗﻮﺳﺖ...
ﺩﮐﺘﺮ ﻧﻴﺴﺘﻢ،
ﺍﻣﺎ ﺑﻪ ﺗﻮ ﭘﻴﺸﻨﻬﺎﺩ ﻣﻲﮐﻨﻢ ﮐﻪ ﺷﺎﺩ ﺑﺎﺷﻰ!
ﺧﻮﺭﺷﻴﺪ،
ﻫﺮ ﺭﻭﺯ ﺻﺒﺢ،
ﺑﺨﺎﻃﺮ ﺯﻧﺪﻩ ﺑﻮﺩﻥ ﻣﻦ ﻭ ﺗﻮ ﻃﻠﻮﻉ ﻣﻲﮐﻨﺪ!
ﻫﺮﮔﺰ، ﻣﻨﺘﻈﺮ " ﻓﺮﺩﺍﻯ ﺧﻴﺎﻟﻰ " ﻧﺒﺎﺵ.
ﺳﻬﻤﺖ ﺭﺍ ﺍﺯ " ﺷﺎﺩﻯ ﺯﻧﺪﮔﻰ " ، ﻫﻤﻴﻦ ﺍﻣﺮﻭﺯ ﺑﮕﻴﺮ.
ﻓﺮﺍﻣﻮﺵ ﻧﮑﻦ "ﻣﻘﺼﺪ " ، ﻫﻤﻴﺸﻪ ﺟﺎﻳﻰ ﺩﺭ " ﺍﻧﺘﻬﺎﻯ ﻣﺴﻴﺮ " ﻧﻴﺴﺖ!
"ﻣﻘﺼﺪ " ﻟﺬﺕ ﺑﺮﺩﻥ ﺍﺯ ﻗﺪﻣﻬﺎیی است، ﮐﻪ ﺑﺮﻣﻰﺩﺍﺭﻳﻢ!
ﭼﺎﯾﺖ ﺭﺍ ﺑﻨﻮﺵ!
ﻧﮕﺮﺍﻥ ﻓﺮﺩﺍ ﻣﺒﺎﺵ،
ﺍﺯ ﮔﻨﺪﻡ ﺯﺍﺭ ﻣﻦ ﻭ ﺗﻮ ﻣﺸﺘﯽ ﮐﺎﻩ ﻣﯿﻤﺎﻧﺪ ﺑﺮﺍﯼ ﺑﺎﺩﻫﺎ...
آرزو می کنم همیشه شاد؛ سرحال وشاداب باشی.
.&&&&&&&&&&
جواب از من:
دكتر نيستم اما...
يادم مى آيد موقعى كه كلاس هفتم و هشتم بودم در دبيرستان بابك در ميدان رشديه،
ازخونه مون كه آخر هاى خيابان هاشمى كوچه  جلالى بود، تا مدرسه را بعضى موقع ها پياده
مى رفتم. تقريبن تمام مسير را روى جدول راه مى رفتم، جدول جوى بين كنارخيابان و پياده رو.
آن موقع اين راه رفتن روى جدول برايم جالب بود و آن را براى خودم مهارتى میدانستم
و از اين كه چنين توانائى را دارم، خرسند بودم.
حالا مى بينم كه روى جدول راه رفتن را ديوانگى مى نامند.

من اون كارى رو كه دوست داشتم انجام داده ام و از كارم راضى هستم
و به حرف ديگران كارى ندارم.
...
مدت هاى زيادی هست كه با بچه ها، مثل بچه ها
مى خندم و سعى مى كنم با بچه ها به ميل بچه ها بازى كنم و اين خنده و بازى را براى
دلخوش بودن بچه ها انجام مى دهم، ولى پس از آن مى بينم كه اين زمان براى خودم
بيشتر خوش آيند بوده است.
اما مى شنيدم كه گفته مى شد: ديوونه س، بچه شده، با بچه ها بازى مى كنه.

من اون كارى رو كه دوست داشتم انجام داده ام و از كارم راضى هستم
و به حرف ديگران كارى ندارم.
...
بعضى موقع مى شد كه بلند مى خنديديم و ته دل مون اميدوار بوديم كه صداى شادى ما،
ديگرى را هم شاد كند، اما مى شنيديم كه گفته مى شد: رو آب بخندى.
يعنى مثل ماهى مُرده روى آب باشى.

من اون كارى رو كه دوست داشتم انجام داده ام و از كارم راضى هستم
و به حرف ديگران كارى ندارم.
...
و مى دانم كه خورشيد به خاطر من طلوع نمى كند، قبل از ما طلوع كرده و بعد از ما هم
طلوع خواهد كرد. پس نگران دير تر يا زود تر طلوع كردن خورشيد نيستم.
از هر چيزى كه در دسترس من هست لذت مى برم، از تخم مرغ نيمرو با چَه چَه
و بَه بَه استقبال مى كنم، كوكوى سيب زمينى را با تعريف و لذت مى خورم،
بوى برنج كته اى را با لذت نفس مى كشم و از آن تعريف مى كنم.
گفته شد كه: پس تو كه از همه خوراكى ها تعريف مى كنى؟
چقدر شکمو هستی، هر چی بگذارن جلوت می خوری!
گفتم هر خوردنى و خوراكى طعم و مزه لذيذ خود را دارد و از همه شان مى توان لذت بُرد.
من اون كارى رو كه دوست داشتم انجام داده ام و از كارم راضى هستم
و به حرف ديگران كارى ندارم.
...
به گوش دادن به موزيكى كه خوشم مى آيد و لذت مى برم ادامه مى دهم، گاهى از زيبائى
و هماهنگى و ظرافت موسيقى، اشك از احساس زيبائى، و هيجان از دريافت اين لطافت،
چشم ها را پُر مى كند، نفس به شماره مى افتد، حالتى شبيه هق هق پيدا میكنم، و چه
زيباست اين اشك از لمس زيبائى و لطافت، و حالتى كه نفس كوتاه كوتاه و تند مى زند.
شنيده مى شود كه اه بابا، چى مى فهمى از اين  زوزه كشيدن و اين زِر زِر؟
من اون كارى رو كه دوست داشتم انجام داده ام و از كارم راضى هستم
و به حرف ديگران كارى ندارم.
خب آيا كدام يك را بايد قبول كرد و نگه داشت؟
احساس و دريافت و برداشت خودم از جهان و دور و بَرَم و زیبائی های ظریف،
يا بخاطر حرف هاى اين و اون، درك و دريافت ِ خودم را نا ديده گرفتن
و به میل دیگری رفتار کردن؟
زندگى دريافت لحظه هاى گذران است،
زيبائى هاى آن را لمس كنيم تا زشتى هاى آن را كمتر به بينيم.
هم احساس خوشى ها فراموش مى شوند و هم احساس ناخوشى ها.
وقتى به گذشته نگاه مى كنيم، گذران ناخوش را، مانند باخت مى بينيم، و گذران خوش
براى ما بُرد به حساب مى آيد، گذشته اى خوش، براى ما زندگى به حساب مى آيد.
گذران ناخوش، از دست رفتن وقت، و تلف شدن ِ عمر به حساب مى آيد، دوست نداريم
كه گذران هاى نا خوش تكرار شوند.

پس زيبائى را جستجو كن، زيبائى را پيدا كن، با زيبائى همراه شو، برو به درون زيبائى.
زيبائى مى تواند برگی از شاخه گلى باشد كه سبزى اش با برگ دیگر از همان شاخه گل
متفاوت باشد، در مقابل نور، وقتى نور از برگ رد مى شود، وقتى برگ در سايه
است و وقتی که برگ بین سایه و نور مستقیم است، سه رنگ از يك برگ را می توان دید.
زيبائى مى تواند در شكل چيده شدن گلبرگ هاى يك گل، بوى گل، رنگ گل، تك بودن
يا با تعداد زياد بودن آن گل باشد.
..
سوز
٢ آذر ١٣٩٤- 23.11.2015

هیچ نظری موجود نیست: