۱۳۸۷ تیر ۱۰, دوشنبه

‫آب حیات

آب حیات
..
تیره یه شب به نور سحر آذین شد
منظر چشم صبا ، خوشک پروین شد
وندر آن خرم هوا ، پرسم من از باد صبا
این چرا چونین شد ، وان دیگری هم چین شد
.
نسیم سحری حال بشارت میداد
کن نیازی که ، او ، بازت میداد
که چه سان مست شد آن ، حافظ رند
‫حالتی ش بود که ، حالت میداد

.
ترسم از خواهش آن ، آب حیات
‫خانه یه دل ، جای نبودی هیهات
‫زنده گردی ، زممات رو به حیات
‫گر کنون وصل شوی ، بآب حیات

.
وهم آن وصل شدن ، وهم ام بود
وندر آن وصل ، چگون باید بود
ره رویی نابلد اندر شب و ، دشت
مرشدی پیر ، رهنمون باید بود
.
گر نمیری ، نشوی زنده در آن
‫مردنم راه نما ، زنده شدن را تو نشان
‫مردن نفس ، یکی مردنک تمثیلی ست
‫یاورم شو ، ای ز ‌آن داده ، نشان
 

..
سوز
05.06.2008 

هیچ نظری موجود نیست: