۱۳۸۹ تیر ۹, چهارشنبه

حق وتو - ۲

حق وتو - ۲
..
سازمان ملل، یعنی سازمان ملت ها، یعنی سازمانی که ملت های ِ دنیای ِ ما،
یعنی کره یه خاکی، در آن برای ِ هماهنگی در مسائل جهانی دور هم جمع به شوند
و مشکلات را بررسی کنند و برای ِ رفع مشکلات به بحث و مذاکره به پردازند.
ولی در حال حاضر سازمان ملت ها، یعنی سازمان 192 کشور در دنیا به
سازمان «پنج کشور» تبدیل شده است.
«پنج کشور» بزرگ صنعتی و یا قوی هرچه می خواهند در آنجا پیش می برند، و اگر
یکی از این «پنج کشور» با مسئله ای موافقت نکند، آن موضوع تایید نمی شود
و قابلیت اجرائی ندارد، زیرا مورد تصویب قرار نگرفته است.
.
برای تصمیم گیری در مورد یک موضوع، باید رای اکثریت کشور ها مورد نظر باشد
و نه فقط نظر «پنج کشور» بخصوص. بنابر این باید کشور های جهان در یک
جلسه همگانی تصمیم بگیرند و این «حق وتو» را بی اعتبار اعلام کنند.
.
کاملاً بدون معنی و غیر منطقی است که اکثریت کشور ها، نسبت به موضوعی
تصمیم بگیرند و یکی از این «پنج کشور» - به تنهائی- رای اکثریت
کشور های دنیا را باطل کند.
.
این «پنج کشور» هیچ حقی بالاتر از بقیه کشور ها
در سازمان ملل ندارند و نباید داشته باشند.
.
اگر اکثریت کشورها تصمیم گرفتند که مثلاً با نیروهای نظامی در یکی از کشور ها
آرامش را برقرار کنند، آنوقت به گروهی منتخب نظامی از کشور ها ماموریت
داده می شود که بآن منطقه نیرو بفرستند و آرامش را بدان جا برگردانند.
.
اگر این «پنج کشور» حاضر نباشند رای ارباب بودن خود را پس بدهند و
یک رای مساوی با بقیه کشور ها داشته باشند، دیگر لزومی ندارد که کشور های
دیگر ، در عضویت سازمان ملل باقی بمانند. همه کشور های دنیا در یک روز و
با هم و همگی از عضویت در این سازمان استعفا بدهند و  بگذارند
همین «پنج کشور» برای خودشان سازمان ملل را داشته باشند.
.
در حال حاضر هم، وجود بقیه کشور ها بغیر از این «پنج کشور» به جز
سیاهی لشگر بودن و برای پر کردن صحنه، استفاده و فایده ای ندارد. پس
چه لزومی دارد که کشور های دنیا این همه هزینه بدهند و نماینده به این سازمان
بفرستند و خرج نمایندگان و رفت و آمد و اقامت آنها را تحمل بکنند، زیرا رای این
کشور ها اثری در رای نهائی سازمان ملل ندارد.
.
مثل همه مجلس های مشورتی و شورائی در دنیا، اگر اکثریت آرا،
یعنی نصف باضافه 10% یا 20% از اعضا، به انجام و تایید موضوعی رای بدهند،
باید آن موضوع تصویب شود و به انجام برسد. و اگر غیر از این می خواهد باشد،
وجود بقیه کشورها غیر از «پنج کشور» در آن سازمان بدون فایده است.
.
پس پیش بسوی:
باطل کردن حق وتو
یا خروج از سازمان ملل
..
سوز
15.06.2010 - 25 خرداد 1389

۱۳۸۹ تیر ۵, شنبه

اتحاد و کلاغ

اتحاد و کلاغ
..
باز آمد و باز آمد
هر لحظه کلاغ آمد
چون بچه کلاغ از ضعف
بر خواجه به دست آمد
.
مادر ز  ِ هوا حمله
گوئی به شکار آمد
چندین نوک ِ دیگر هم
بر خواجه کلاه آمد
.
در حال کلاه، در شد
خواجه نگران آمد
چندین کلاغ با داد
یکجا به صدا آمد
.
از ضربه ز  ِ منقار ها
چند زخم به سر آمد
تا بچه کلاغ از دست
خواجه، به رها آمد
.
از ترس ِ سر و چشمش
دستش به فراز آمد
از ترس ِ دو دَه زاغک
خواجه، به فرار آمد
.
کز جمع کلاغان شد
کآن مرد به فغان آمد
بر جمع موافق شو
ازجمع فراز آمد
.
پس رو چو کلاغان شو
بر جمع شتابان شو
از جمع هزاران سنگ
کوهی به فراز آمد
..
سوز
18.06.2010 – 28 خرداد 1388

۱۳۸۹ خرداد ۱۷, دوشنبه

خدمت

خدمت
..
پلید و نژند و پشنگ و پَلَشت
سراسر ز ریگ است، نه سبزی به دشت
پلید اندرون اهرمن، هم به چهره پلید
که، کشتن ز ِ چشم خدا، چاره دید
نخواهد خدا، کشتن ِ هیچ موور
ملخ داده روزی، به صحرای دوور
.
نگفتا تو نام مرا، این چنین باز گو
نکرد نام ِ خود، بر لب ِ مردمان جستجو
نه گفت هیچ کَس را، تو باید چنین
مرا نام اینست، نه دیگر…، همین
نیاورده شمشیر ِ تیز، بر سر ِ مردمان
که گر نام من این نگوئی، به بُرّم میان
.
بیاورد شتر را و اسب را، بَهر ِ مَرد
و خر، جابجا بار ِ مردم به کرد
جو وُ گندم و سبزه آورد به دشت
که آهو چو  گاوت در آنجا به گشت
به گوسفند و گاوت همی شیر داد
ز زادن، بدانها فزونی بداد
به گوشت و به میوه، به شیر بهره ات
ترا این چنین هدیه ها، داده ات
.
به گفتند اهورای ِ مزدا، هزار چند، پیش
دگر گفت یَهُوَه، یهودا به کیش
دگر گفت مسیح است خدا را پسر
ندادی بَدَش، زآنچه داشت، او به سر
.
بیاورد زرتشت، از سر ِ فکر و هم رای خویش
که گر چون کنی، خیر داری به پیش
وگر نیک داری تو پندار و گفت
وگر نیک داری، به کردار، جفت
جهان نیک گردد بتو هر زمان
و راستی، به راه ها، تو برتر بدان
.
همه بَهر ِ انسان و فرزند ِ او ساختَ ست
درخت و به گل ها جهانی بیاراستَ ست
خورید و به نوشید، بکارید و همت کنید
دلم شاد گردد آنگه، که خدمت کنید
..

سوز 

۱۵ خرداد ۱۳۸۹  - 05.06.2010

پلشت – آلوده . ناپاک . پلید
دل نژند – غمین . غمگین . افسرده . دل افسرده
پشنگ –  جفا. جور. ستم . محنت/ آب مترشح . یک پشنگ آب
«لغت نامه دهخدا، برهان قاطع»