۱۳۸۹ آذر ۲۵, پنجشنبه

انالحق، انا الحق


انالحق، انا الحق 
..
آن یار کزو گشت سر ِ دار بلند
جُرمش این بود که اسرار هویدا می کرد
این شعر را حافظ شیرین سخن، حافظ داننده ی راز ،
حافظ بیننده ی راز ، در مورد منصور حلاج گفته است.
در این جا ، حافظ خود را یار حلاج و یا حلاج را یار خود می داند ،
و نوعی تأیید ِ کار ِ حلاج ، گفته های حلاج و اظهارات حلاج است.
.
او یار من است یا من یار او هستم ، یعنی ما هردو یک چیز را می گوئیم.
یاری دادن یا یاری گرفتن برای انجام کاری مشترک است.
تأیید دوم حافظ ، بر گفته های حلاج ، جُرم حلاج است.
حافظ می گوید ، جُرم او این بود که اسرار را آشکار می کرد.
یعنی حافظ هم این سّر و این راز را می داند و تأیید می کند که این راز
را ، یعنی «انالحق» را ، حلاج داشت فاش می کرد.
حافظ بطور غیر مستقیم می گوید که من هم «انالحق»  می گویم.
.
گفتن این که حلاج اسرار را فاش می کند یعنی اینکه من هم می دانم
این سّر چیست و آن ، خدا بودن ِ انسان است.
حافظ می گوید که من هم تأیید می کنم که او راز را فاش می کرد،
یعنی تأیید بر بودن «انالحق» می کنم ، یعنی من هم هستم.
شیخ ابوسعید ابوالخیر ، می گوید:
روزی که انالحق به زبان می آورد
منصور کجا بود ، خدا بود خدا
یعنی شیخ ابوسعید ابوالخیر هم تأیید می کند ، خدا بودن حلاج را و یا
آنکه خدا ، خود را بصورت انسان که حلاج باشد نمایان کرد.
.
در قرآن کریم هم آمده است: انا لله و انا الیه راجعون.
یعنی ما از خدا هستیم و به خدا بازمیگردیم.
یعنی ما قسمتی از خدا هستیم و جزئی از خدا هستیم و به کل ِ خودمان
که خدا باشد بر می گردیم. خدا که زائیده نمی شود و نمی زاید ،
پس گسترش ِ وجود ِ خداوند در شکل ما انسانها می باشد و هر کدام
از ما قسمتی از خدا هستیم ، پس ما هم خدا هستیم.
پس «انالحق» می تواند شامل ِ همه ی افراد به شود.
.
آنچه به طور علنی می بینیم و قابل درک و لمس برای هر انسانی هست
بدون اینکه به درجات عالی ِ عرفانی و فلسفی رسیده باشد ،
که خدا را در ذهن به بیند و یا در وجود خود حس به کند ،
کره زمین و جسم انسان ها است.
.
آنچه ما را ، وجود ما را تشکیل می دهد از مواد موجود در کره زمین است.
روح را نمی توانیم بگوئیم از کجا آمده و به کجا میرود ،
ولی از لحاظ جسمی ، از سر سوزن بودن ، تا به عنوان بچه ای سه چهار کیلوئی
به دنیا آمدن ، تماماً از تغذیه یه مواد زمینی و خاکی تشکیل می شویم ،
و از نوزادی تا جوانی و تا آخر عمر دائم با مواد زمینی تغذیه می شویم و
رشد می کنیم و بسته به احتیاجات فیزیکی تغییر میکنیم.
 اگر چند روزی این مواد نباشد ، آب نباشد انسان می میرد.
همین انسان با روح بلند ، روح بزرگ ، روحش هم از بین می رود.
پس روح بستگی به وجود جسم دارد. جسم نباشد روحی هم در کار نیست.
.
پس وجود ما از زمین است ، از زمین آمده ایم و به زمین هم بر می گردیم.
.
روحی هم در هر گیاه می بینیم ، هر نوع گیاهی بسته به شرایطی که
در آن قرار دارد ، به سوی نور متمایل می شود ، شاخه ها به سمت پنجره
و نور رشد می کنند. شاخه ها و ریشه های خود را کلفت تر می کنند و
گسترش می دهند که به توانند به ایستند.
آیا گیاه هم روح دارد؟ اما وقتی خشک می شود ، روحش کجا می رود؟
.
در یک ساختمان پنج طبقه ، در راهروی پله ها ، در پاگرد ، کنار پنجره
چند تا گلدان بود. یکی از گیاهان برگ های براق تیره و کلفت مایل به
قهوه ای به پهنای چهار و درازای یازده سانت با گلهای ریز یک سانتی
و صورتی کمرنگ و چهار پر و بسیار خوشبو داشت.
شاخه ای نازک از این گیاه حدود شصت هفتاد سانت به موازات پنجره
در هوا ایستاده بود و بدنبال تکیه گاه می گشت. نخی کلفت حدود
دو میلیمتر از دیوار کنار پنجره به موازات دیوار به زیر پله ها بستم
(دوور از پنجره) و این شاخه را به دور ِ این نخ که از پنجره دوور می شد
پیچاندم ، یک شاخه دیگر هم که پائین تر از آن بود که چهل پنجاه
سانت بود ، آنرا هم به این نخ پیچاندم.
سر ِ جوانه یه شاخه های جوان از پنجره دور و تنه اصلی و  شاخه
های قدیمی تر کنار پنجره بود.
.
بعد از مدتی کوتاه ،  جوانه های ِ سر شاخه ها رشد کردند و هر دو
شاخه نیم دور زدند و از همان نخی که تکیه گاهشان بود به عقب
برگشتند و به سوی پنجره رشد کردند و جلو رفتند.
روح این گیاه کجاست؟ چشم ِ این گیاه ، مغز این گیاه و عقلشون
کجاست و در کجای گیاه قرار دارد؟
گل آفتابگردان ، مشهور ترین شان است.
گل به آن سنگینی و بزرگی ، صفحه یه پر از تخم ها را مثل بشقاب
ساته لیت به سمت خورشید می گرداند تا نور مستقیم به صفحه
آن به تابد. ته ِ تخمه ، قسمت ِ پهن و کلفت ِ آن به سمت ِ بیرون
و خورشید ،  و نوک تخمه باریک تر و کوچکتربه سمت ِ داخل و با
گل در ارتباط است و مواد غذائی را به خود انتقال می دهد و شاید
با انرژی آفتاب مواد در داخل تخم تکمیل می شود.
عقل ، فکر ، سیستم اداری و هماهنگی یه گل آفتابگردان کجاست؟
هر تخمه از این گل هم همین سیستم را با خود همراه دارد و
هرکدام از این تخمه ها در هر کجا که کاشته شوند با همین
سازماندهی به تکثیر و تولید خود ادامه می دهند.
.
به نظر می رسد روح در گیاه ، درک و احساس ِ محیط است و
درک شرایط از محیط اطراف است و سازگاری و هماهنگی با
شرایط موجود برای دریافت نور و آب و مواد غذائی است.
آنجا که گیاه برای میوه یا دانه ، انرژی بیشتری لازم دارد ، برای
دریافت نور و تنفس بیشتر برگهای پهن تری دارد. قد آنها که
بزرگ می شود ، تنه را هم کلفت تر و بزرگتر می کند و ریشه ها
را بیشتر به اطراف می فرستد تا بتواند تنه بزرگ را سرپا نگهدارد.
و اگر آب و مواد غذائی کم باشد ، رشد آن کم و دانه ها کوچک
می ماند.
اگر آب به گیاه نرسد ، بعد از مدتی گیاه می میرد و روح آن هم
خشک می شود ، به نظر نمی آید که روحش به آسمان برود.
.
روح در انسان هم با شرایط محیط ، جسم را تغییر می دهد.
آیا جسم خود بخود پوست را در مقابل آفتاب تیره می کند تا
نور زیادتر از اندازه به داخل سلول ها وارد نشود؟
یک نفر که کارهای سنگین میکند به تدریج عضلاتش قوی تر
میشوند . آیا این تغییر در جسم بدون درک روحی انجام میشود؟
چشم می بیند ، فکر وعقل حس می کند که مثلن برای کوبیدن
این آهن وزنه یه سنگین تر می خواهد و بجای چکش ، پتک
را بر می دارد ، روح احساس می کند که جسم برای استفاده
از پتک عضله های قوی تری می خواهد و عضله به تدریج
قوی تر می شود.
دونده یا ورزشکار با تمرین ها عضلات را برای آن کاری که فکر
و یا روح خواستار آنست تربیت می کند و ماهرتر و قوی تر
و مقاوم تر می کند.
.
آنجا که محیط ، زیبا و قشنگ می نماید ، نوشته ها بصورت ِ
لطیف و شاعرانه بروز می کند. نقاشی و به یاد نگهداشتن
منظره های زیبا شکل می گیرد.
و آنجا که وجود سازنده و آفریننده برای این همه کارهای
ظریف و دقیق و حساب شده احساس می شود ، کمبود
خدا حس می شود. باید یک آفریننده بسیار آگاه ودانا باشد
که اینهمه حساب و کتاب و سیستم را مدیریت به کند.
آنجا که در مقابل مشگلات ، به دنبال ِ پناهی قوی تر از
خود جستجو می شود ، خداوند ِ قادر به همه کارها و
تواناترین ها را طلب می کند.
و آنجا که انسانی بر اثر تشنگی در بیابان می میرد ، جسمش
توسط حیوانات ریز و درشت خورده می شود و این جسم پس
از کمک به ادامه حیات آن حیوانات به صورت مواد اضافی در بیابان
رها می شود و تبدیل به قسمتی از بیابان می شود و روحش
هم خشک می شود و به خواب کسی هم نمی آید.
..
سوز
24 آذر 1389 – 15.12.2010 

هیچ نظری موجود نیست: