دوست ِ ناشناس
..
دوست آنست که گیرد دست ِ دوست
در پریشان حالی و درماندگی
خیابان شلوغ بود ، مردمی که برای ِ اعتراض در آنجا بودند با نگاه به اطراف
و به جائی دورتر سعی می کردند که خود را از گزند ماموران دور کنند.
صدای تیراندازی آمد ، من که خود را به داخل کوچه کشیده بودم با عجله از
توی کوچه آمدم که به خیابان اصلی نگاهی بیاندازم. او دستش را جلوی ِ
سینه ام گرفت و مانع شد که به خیابان ِ اصلی به روم و گلوله یه تیری که
همان لحظه نفیرش از جلویمان رد شد ، در خیابان ِ اصلی نزدیک ِ کوچه ای
که ما ایستاده بودیم به دیوار خورد.
هردو تایمان با بهت و حیرت ، از خطری که از بیخ گوش من رد شده بود ، به
همدیگر نگاه کردیم . او از اینکه مانع تیر خوردن ِ من شده بود و من از اینکه
تیر به من نخورده بود . او راضی از اینکه باعث شده بود تیر به من نخورد ،
و من با نگاه و حالت تشکر و سپاسگزاری به او تبسمی کردم.
جمعیت به طرف ما و کوچه هجوم آوردند ، بین ما افراد دیگری که بدنبال محلی
نسبتا امن تر می گشتند پُر شد .
او رفت ، و من دیگر او را ندیدم.
ما همدیگر را نمی شناختیم ، ولی او در یک لحظه ، دوست ِ من شده بود.
او جان ِ مرا نجات داده بود.
آنهائی که تیر خورده بودند ، توسط دوستان ِ ناشناس دیگری کمک می شدند.
آنها سعی می کردند شخص تیر خورده را از محل دور کنند ، یا جلوی خون ریزی
شان را به گیرند و یا به جائی برای ِ مداوا به برند.
دوستان ِ ناشناس و دوستان ِ بی نظر و بدون ِ توقع.
چه زود می شود دوست ِ یکنفر بود ، بدون اینکه انگیزه ای قبلی برای دوستی باشد.
..
سوز
11 بهمن 1389 – 31.01.2011
هیچ نظری موجود نیست:
ارسال یک نظر