خنده بَر ، دار
..
خنده ام بر لب ِ دار ، دارد نشان ، حسّ ِ رضایت می کنم
دستهایم بسته با دستبند ِ فولادی ، وداعت می کنم
با تمسخر ، ای نوکری از نابکار ، دارم نگاهت می کنم
من تبسم بر حماقت ، بر خیانت ، بر سفاهت می کنم
.
خنده ام خود مظهر ِ آزادگی ست ، راضی ز ِ کارم می روم
عمر بی ارزش ز ِ تسلیم وانهاده ، شادان ، خرامان می روم
آنچه را اَندر توانم بوده است ، بر ضد ظلم کوشیده ام
من لباس ِ افتخار در جنگ با ، اهریمنان پوشیده ام
.
مبین ، بند ِ ظالم به دستم به پایم ، کنون محکم است
ز ِ بند ِ حقارت ، زبونی ، موالی رهایم ، دلم روشن است
خنده ام ، ریشخند بر غاصب ِ این ملک بی آزادی است
هر یکی ویرانگر ِ این خاک و بوم ، با جمله یه آبادی است
.
خنده دارم بر لب و ایستاده ام در پای ِ دار ، جلاد ، از رأی شماست
حلقه دارم ، از طناب ِ دار به گردن ، خنده بر ریش شماست
هر دو دستم بسته از پشت ، در دو حلقه ، مانعی پولادی است
مادرم ، دارد دلی پُر از تأثر ، اما از امّید ِ رهائی خالی است
.
می زنم لبخند بر مادر ، مشو غمگین ، خوشحااال باش کین پسر
سربلند او زیست و آزاد ، ظالمان را بر ترحم ، خم نیاوردست سر
.
تیغ ِ تیز ِ حاکم ِ ظالم ، هراسانم نکرد
من به لبخند پای ِ دار ، گویم نبازیدم نبرد
او ز ِ فکر ِ خنده ام ، بر خود به پیچد در نهان
خنده ام بر دار ِ ظلم ، جاوید به مانَد در جهان
.
من به آنک ، خود جانشین ِ کردگار و حق به خواند ، خندیده ام
من به پاسدار بودن از ، آزادگی ، ضد دغل جنبیده ام
مادرم خوش باش ، کین پور ِ تو آزاد زیست ، پس خندان به رفت
هم چو مزدور از فلسطین ، ضد ایران ، پول ندارد او به کف
.
در وداعت مادرم ، دستم که بالا می برم
دست ِ دیگر ، بند ِ دستم آورد ، پشت ِ سَرَم
رو ! برای ِ خاک ِ ایرانِ عزیز چند پور ِ دیگر هم ، به زا
خاک ِ ما پاااک می باید شدن ، زین مردمان ِ ناروا
.
ای شما بر مُلک دارا غاصبان ،
ای شما با زور و زر ، بر مردم ِ ما غالبان
ای شما اندر لباس ِ دین پرستان
ای شما ها ، مصحف و قرآن به دستان
.
ای شماهائی که ریش را مظهر ِ دین کرده اید
ای شما با جای ِ مُهر ، پیشانی آذین کرده اید
پول ِ بیت المال مفت خورده ، گردن ها ستبر
پول ِ مردم را به خارج داده اید و ، خوانده اید ما را به صبر
.
گفته اید ، ما راهنمایان ِ بهشتیم ، دستمان فانوس هست
آن چه را دادید به ما فقر است و ، وآنچ برباد رفت ، ناموس هست
آنچه آوردید به ما ، اشگ و غم و ماتم برای ِ مرده بود
آنکسی را که خودش ، از دار ِ دنیا ، سهم خود را برده بود
.
از میان خود یکی جُسته ، بزرگ کرده ، همه او را پرستید
از خدای ِ « او هست بزرگتر » نام برده ، جای ِ آن آدم پرستید
مردم ِ ایران به فقر و تنگدستی ، روز و شب در کوششند
مردم ِ غزه ولی از ثروت ِ ایران ِ ما ، در راحت و آسایشند
.
آنچه آوردید به ما ، نه اسم آن آزادی است
آنچه را دادید به ما ، نه اسم آن آبادی است
عقل و فکر و گردش ِ اندیشه را محدود می خواهید شما
جز به عقل ناقص خود ، هیچ از ما نمی تابید شما
.
فکر و عقل ِ گردتان باشد خراب و ، از هزاران سال ِ پیش
لعن کفار کرده و ، آنرا که آنان ساخته اند دارید به پیش
هرکدام در مصرف ِ از نوترین ِ کافران ، باهم رقابت می کنید
دست ِ خانم را گرفته ، جت ها ز کافر را سوار ، دنیا سیاحت می کنید
.
ای شما ای خمس گیران ، زر پرستان
ای شما ای خنجر ِ دین را به دستان
ای شمائی که لباس دین به تن کرده جنایت می کنید
ای شما نام ِ خدا برده ، بر ایرانی خیانت می کنید
.
می زنم لبخند ها بر این تظاهر ، این دو رنگی
چون حنای ادعاتان پیش مردم هم ، ندارد هیچ رنگی
می زنم لبخند بر پایان ِ بد ، هم شوم و ننگین شما
می زنم لبخند بر پیروزی یه ایرانیان، بر نام معدوم ِ شما
..
سوز
30 آذر 1389 – 21.12.2010
.
در اثر تأثر از دیدن عکس وداع ،
از لبخند مجید کاووسی بر سکوی دار ،
با طناب دار به گردن و خداحافظی با لبخند
.
.
۱ نظر:
estaba en capilla pudiera usar su corbata para,
ارسال یک نظر