۱۳۸۹ بهمن ۱۶, شنبه

خنده بَر ، دار

خنده بَر ، دار

..

خنده ام بر لب ِ دار ، دارد نشان ، حسّ ِ رضایت می کنم

دستهایم بسته با دستبند ِ فولادی ، وداعت می کنم

با تمسخر ، ای نوکری از نابکار ، دارم نگاهت می کنم

من تبسم بر حماقت ، بر خیانت ، بر سفاهت می کنم

.

خنده ام خود مظهر ِ آزادگی ست ، راضی ز ِ کارم می روم

عمر بی ارزش ز ِ تسلیم وانهاده ، شادان ، خرامان می روم

آنچه را اَندر توانم بوده است ، بر ضد ظلم کوشیده ام

من لباس ِ افتخار در جنگ با ،  اهریمنان پوشیده ام

.

مبین ، بند ِ ظالم به دستم به پایم ، کنون محکم است

ز ِ بند ِ حقارت ، زبونی ، موالی رهایم ، دلم روشن است

خنده ام ، ریشخند بر غاصب ِ این ملک بی آزادی است

هر یکی ویرانگر ِ این خاک و بوم ، با جمله یه آبادی است

.

خنده دارم بر لب و ایستاده ام در پای ِ دار ، جلاد ، از رأی شماست

حلقه دارم ، از طناب ِ دار به گردن ، خنده بر ریش شماست

هر دو دستم بسته از پشت ، در دو حلقه ، مانعی پولادی است

مادرم ، دارد دلی پُر از تأثر ، اما از امّید ِ رهائی خالی است

.

می زنم لبخند بر مادر ، مشو غمگین ، خوشحااال باش کین پسر

سربلند او زیست و آزاد ، ظالمان را بر ترحم ، خم نیاوردست سر

.

تیغ ِ تیز ِ حاکم ِ ظالم ، هراسانم نکرد

من به لبخند پای ِ دار ، گویم نبازیدم نبرد

او ز ِ فکر ِ خنده ام ، بر خود به پیچد در نهان

خنده ام بر دار ِ ظلم ، جاوید به مانَد در جهان

.

من به آنک ، خود جانشین ِ کردگار و حق به خواند ، خندیده ام

من به پاسدار بودن از ، آزادگی ، ضد دغل جنبیده ام

مادرم خوش باش ، کین پور ِ تو آزاد زیست ، پس خندان به رفت

هم چو مزدور از فلسطین ، ضد ایران ، پول ندارد او به کف

.

در وداعت مادرم ، دستم که بالا می برم

دست ِ دیگر ، بند ِ دستم آورد ، پشت ِ سَرَم

رو ! برای ِ خاک ِ ایرانِ عزیز چند پور ِ دیگر هم ، به زا

خاک ِ ما پاااک می باید شدن ، زین مردمان ِ ناروا

.

ای شما بر مُلک دارا غاصبان ،

ای شما با زور و زر ، بر مردم ِ ما غالبان

ای شما اندر لباس ِ دین پرستان

ای شما ها ، مصحف و قرآن به دستان

.

ای شماهائی که ریش را مظهر ِ دین کرده اید

ای شما با جای ِ مُهر ، پیشانی آذین کرده اید

پول ِ بیت المال مفت خورده ، گردن ها ستبر

پول ِ مردم را به خارج داده اید و ، خوانده اید ما را به صبر

.

گفته اید ، ما راهنمایان ِ بهشتیم ، دستمان فانوس هست

آن چه را دادید به ما فقر است و ، وآنچ برباد رفت ، ناموس هست

آنچه آوردید به ما ، اشگ و غم و ماتم برای ِ مرده بود

آنکسی را که خودش ، از دار ِ دنیا ، سهم خود را برده بود

.

از میان خود یکی جُسته ، بزرگ کرده ، همه او را پرستید

از خدای ِ « او هست بزرگتر » نام  برده ، جای ِ آن آدم پرستید

مردم ِ ایران به فقر و تنگدستی ، روز و شب در کوششند

مردم ِ غزه ولی از ثروت ِ ایران ِ ما ، در راحت و آسایشند

.

آنچه آوردید به ما ، نه اسم آن آزادی است

آنچه را دادید به ما ، نه اسم آن آبادی است

عقل و فکر و گردش ِ اندیشه را محدود می خواهید شما

جز به عقل ناقص خود ، هیچ از ما نمی تابید شما

.

فکر و عقل ِ گردتان باشد خراب و ، از هزاران سال ِ پیش

لعن کفار کرده و ، آنرا که آنان ساخته اند دارید به پیش

هرکدام در مصرف ِ از نوترین ِ کافران ، باهم رقابت می کنید

دست ِ خانم را گرفته ، جت ها ز کافر را سوار ، دنیا سیاحت می کنید

.

ای شما ای خمس گیران ، زر پرستان

ای شما ای خنجر ِ دین را به دستان

ای شمائی که لباس دین به تن کرده جنایت می کنید

ای شما نام ِ خدا برده ، بر ایرانی خیانت می کنید

.

می زنم لبخند ها بر این تظاهر ، این دو رنگی

چون حنای ادعاتان پیش مردم هم ، ندارد هیچ رنگی

می زنم لبخند بر پایان ِ بد ، هم شوم و ننگین شما

می زنم لبخند بر پیروزی یه ایرانیان، بر نام معدوم ِ شما

..

سوز

30 آذر 1389 –  21.12.2010 

در اثر تأثر از دیدن عکس وداع ،

از لبخند مجید کاووسی بر سکوی دار ،

با طناب دار به گردن و خداحافظی با لبخند

.

.


۱ نظر:

ناشناس گفت...

estaba en capilla pudiera usar su corbata para,