جهان در گذر است
..
هر دَم گذرآست، هر چه بر آن بار کنی
گر ناله کنی، یا که بر آن زار کنی
احساس ِ وجود ِ خود، از آن خوار کنی
اندوه به خود راه دهی، بر دل ِ خود یار کنی
پیش آمده و ، گذشت ِ بد، چو بنگری
جز خاطر ِ بد، چه چیز از آن یاد کنی؟
سودی ندهد، خانه ای از غم، تو چو بنیاد کنی
پس دور فکن غم، نسزد تا که از آن یاد کنی
این روز وُ شبان، در ره ِ خود در گذرند
آیا به تو ، با رحم وُ عجب می نگرند؟
خوش باش وُ بیاور به خوشی، هر دَم ِ عمر
پیشین ترا گذاشت، از پیش ِ تو نیز، در گذرند
بر یاد ِ تو آورد نشاط، قافله یه خوش گذران
اندوه فزود بر غم ِ تو، قافله یه نوحه گران
پس خنده بزن، به هرچه که، در گذر است
بر برف ِ سفید، شکوفه یا برگ ِ خزان
..
سوز
سوز
12 اسفند 1391 – 02.03.2013
هیچ نظری موجود نیست:
ارسال یک نظر