زنده گی اینه؟
..
آره، این زنده گیه
همین، یه کم لوبیا بریزی تو پیاله
یه کم لیمو و روغن زیتون بهش بزنی
با یک قاشق مربا خوری، دو سه تا، دو سه تا
از اون پیاله برداری و بخوری
یک لیوان شراب، یا یک لیوان آبجو
بکشی بالا و بعدش، اَ ه ه ه ه بکنی
دوباره مزه لوبیا با مزه ترش و شیرین
بعدش هم یک زمزمه ای از آهنگی
هرچه باشه...، آهنگی که اون موقع خودش میاد
حالا اگر رو حوضی هم باشه که نبایستی ردش کرد
اون آهنگ، اون موقع حال میده
زمزمه کن و خجالت نکش که داری می خونی
حق قه ته، چرا نخونی؟ کی گفته که نخونی؟
بخون و اگه هم شد و تونستی بشکن بزنی، بزن
یه قر ِ کمر و یک تکان دودی به خودت بده
و برقص و یا ادای رقصیدن را در بیاور
در هر حال، اونی که از دور می بینه
اگر والس دانوب آبی هم برقصی
اگر رقاص ماهری هم باشی
باز هم از دور بیخودی به نظر می رسد
خودت باش، و برای خودت باش
برای خودت بخون، و برای دل ِ خودت برقص
اونی که حال تو را ندارد، حال تو را درک نمی کند
از سوی اون شاید، نگاهی با تعجب و یعنی چی، باشد
ولی تو که داری زمزمه می کنی، و به تن ِ خودت
حرکت می دهی و مثل دود، بی برنامه در چرخش هستی
خوش باااااش، که رمز زنده گانی، این است
اهه، لوبیا تموم شد که، بدو لوبیا بیار
حالا چون دو سه جرعه دیگه آبجو مونده که نمی شه ولش کرد
اگر تنبلی کردی، خوشی هایت پرید
هر جرعه ای، با مزه اش را بایدی، منظور داشت
مزه یه شاهی چو خواهی، بایدی تخمی به کاشت
سبزی یه تازه به بالکن، چیده و با مزه اش تو حال کن
حال ِ حالا را، کنون تو در بی یاب
فکر فردا را کنون، هیچ مَشه تاب
..
سوز
۱۵ اردی بهشت ۱۳۹۹ - 04.05.2020
هیچ نظری موجود نیست:
ارسال یک نظر