۱۴۰۳ شهریور ۱, پنجشنبه

ای انسان

ای انسان

..

بلندای کوه ها، به غرور تو نمی رسد

آنگاه که بر قله ایستاده ای، بالاتر از کوهی

دامنه های کوه، به شمارش قدم های تو نمی رسد

گام های تو، از درازای زمین خاکی بیشتر است و

گاهی زمین، بایستی گام های تو را دو باره و سه باره

شمارش کند

پهنای دریا های بزرگ، برای تو، کناره ها دارد

و بی پایان نیست

محبت و فداکاری های تو، از عمیق ترین دریاها،

عمیق تر است

گذشت و چشم پوشی های تو را، هیچ چیزی در جهان،‌

برابری نمی کند

صبر و تحمل های تو، بیش از هر چیزی در جهان است

.

ای انسان

انسان بودن ِ خود را، با زیاده خواهی، بی ارزش نکن!

..

سوز

۱۵ اَمرداد ۲۵۸۳ شاهی -  ۱۴۰۳ هجری

05.08.2024

۱۴۰۳ مرداد ۲۹, دوشنبه

عشق، مرز نمی شناسد

 عشق، مرز نمی شناسد

...

.

این عکس زیبا نشان می دهد که عشق، مرز نمی شناسد.

.

در حالی که دولت ها،‌ برای شرکت های بزرگ جنگ ها را پیش می برند،‌ ولی

مردم، خواستار صلح و آرامش هستند و می خواهند که زنده گی کنند، و نه جنگ.

.

این دو جوان اسرائيلی و فلسطینی در کنار پرچم های کشورشان، بوسه ای از عشق

 را باهم رد و بدل می کنند و دوستی و محبت را به هم ابراز می کنند.

.

دولت های شان باهم در جنگ هستند، ولی مردم عادی، با دو مذهب مختلف، از دو

کشور مختلف، به همدیگر علاقه نشان می دهند و با سختی های موجود، از بالای

دیواری که آن ها را از هم جدا کرده است، عشق شان را به هم نشان می دهند.

..

سوز

۲۹ امرداد ۲۵۸۳ شاهی - ۱۴۰۳ هجری

19.08.2024


۱۴۰۳ مرداد ۱۵, دوشنبه

بهشتم آمدم در خواب


بهشتم آمدم در خواب

..

صبح داشتم از خواب به بیداری می رسیدم، که کمی خود را در خواب و بیداری

نگه داشتم و رویای بهشت را دوباره مرور کردم که یادم به ماند.

ساعت را نگاه کردم، حدود ۰۹:۲۲ دقیقه بود. دیشب تازه حدود ۲ نیمه شب

روی تختخواب دراز کشیدم.

در خواب می شنیدم که در بهشت هستم و داشتم یک کشوئی را بیرون

می کشیدم و دوباره به سر جایش هول می دادم.

کشوی بالای کمدی بود که در راهرو یا دراتاق می گذارند و در پائین آن

لباس یا ظرف و ظروف می گذارند، بلندای کمد، تا زیر سینه بود.

.

جنس کشو، از بلور سفید بود یا مثل بشقاب یا پیشدستی های فرانسوی بود

که به نظر چینی هست ولی از بلور و شیشه است.

کشو برق می زد و خیلی زیبا دیده می شد.

در یک نظر کمد مشابه چوبی را در نظر آوردم، و به نظر می رسید که

از نوع چوبی اش زیبا تر است.

همه جا روشن و خوش بو و رویائی بود.

.

چیز دیگری از بهشت یادم نیست، ولی خب می شود در رویا هایم، 

آن را آن جوری که می خواهم بسازم و دل به آن خوش کنم که:

بهشت چنین جائی هست.

.

در بهشتی که نباید کار کنی و خورد و خوراک فراهم است و

آن چه را بخواهی، جلویت حاضر می شود. یک عده ای که

اندام زیبائی ندارند، مثل من، با لباسی سبک و راحت، خود را

مورد پسند تر نشان می دهند و یا با تن پوش ها، بد نما های

بدن های خود را می پوشانند که برای دیگران آزار دهنده نباشد.

.

یک خانم مومن و نماز خوان و کمی چاق و یا پیر، که گوشت

های بدنش در جا هائی، زیادی هست، به نظر نمی رسد که

در بهشت، به یک  خانم زیبا رو و مانکن تبدیل شود.

و یا یک مرد شکم گنده و پشمالو یا پیر و خمیده، ناگهان به

یک ورزشکار و قهرمان زیبائی اندام تبدیل شود.

.

این گروه زمینی های کج و کوله، لباس می پوشند

و مردان خوش بدن و خانم های زیبا رو، نیمه لخت

به دل بردن و عشوه گری مشغول هستند.

.

 و چون اون زیبایان، برای خدمت به ما مردم و برای

پاداش ما در رفت و آمد هستند، هرکدام را که اراده کنی،

در کنارت هستند و هرچه می خواهی انجام می دهند.

.

خورد و خوراک که هست، خونه و باغ هم که هست،

مردان و زنان خوش اندام و زیبا رو و دلبر که هستند،

پس می ماند چند همدل و همزبان که با اون ها سخن

بگوئی و از کارهای خوبی که کرده ای یادت بیاید و

داد سخن بدهی، شاید یک کمی هم زیاد تر از آن چه

که بوده بگوئی و یا به خالی بندی های دیگران گوش دهی.

.

دیگه توی بهشت، چکار می شود کرد؟

کسی که به کمک احتیاج ندارد که خودت را با کمک

کردن به دیگران مشغول کنی.

اگر دکتر عمومی بوده ای و یا جراح، اون جا دیگر

کاری برای انجام دادن نداری.

اگر برق کار بودی و یا نجار و یا بنا و معمار، باز هم

اون جا کاری نداری، بهترین دیوار ها و بناها در آن جا

هست و احتیاج به تعمیر و درست کردن ندارند.

خیاط و آشپز هم اون جا بیکار می شوند.

هر لباسی که آرزو کنی فوری در جلویت ظاهر می شود

هر خوراکی که هوس بکنی درجا جلوی چشم قرار می دهند.

.

حاجی بازاری ها هم اون جا دیگه براشون خسته کننده می شود.

جنسی نیست که اون ها خریداری کنند و کمی بیشتر از قیمت

خرید به دیگران بفروشند و پولدار بشوند.

.

به نظر می آید که می ماند یک برنامه ورزشی و  روزانه که

با دوستان و همدلان چند تائی با هم مشغول باشید تا زمان

خوردن ناهار و شام بشود.

نمی دانم اونجا در بهشت، فیلم های سینمائی هم هست که

با تماشای فیلم های گوناگون خود را مشغول کنیم؟‌

.

پس چکار کنیم؟

شاید بشود جدول حل کرد و یا «سوودوکوو» بازی کرد.

به نظر نمی آید  که در بهشت، بازی تخته نرد و شطرنج

مثل بعضی جاهای روی زمین، ممنوع باشد.

می شود تخته بازی کرد، کُرکُری خواند و تاس ریخت.

.

آهان تازه به فکرم رسید، اون جا هم اگر تابلت و تلفن موبایل

داشته باشیم که دیگه وقت کم میاوریم و حوصله مون سر نمی رَوَد.

.

با بچه ات که صحبت می کنی، یک صدای دیلینگ کوچک

می آید و دختر خانم، یا آقا پسر، در حالیکه سرش را برای

حرف های شما تکان می دهد، نگاهی به اون موبایلش

می اندازد و یک دفعه تکان دادن های سرش از حرکت می ماند

یعنی که شش دانگ حواسش را موبایل با خودش برد، قلب ما

می خواهد از جایش در بیاید که چی شد؟ نگران می شویم، ولی

باز دوباره به سوی شما نگاه می کند و تند تند سرش را تکان

می دهد که یعنی ادامه بده، چیزی نبود، دارم گوش می دهم.

.

پس همون...، خدا می خواست که مردم با موبایل و تابلت آشنا بشوند

بعدش دنیا را به آخر برساند که مردمی که به اون دنیا می روند

بلد باشند چکار کنند.

اون قدیمی تر ها هم که موبایل ندیده اند و با شعرهای سعدی

و حافظ حال می کردند، از جدید تر ها، کار کردن با موبایل

را یاد می گیرند و... پس برو به ریم...

یک بهشت پر از حوری و چای و قوری و موبایل و مردم

سر در موبایل...

راستی اونجا در بهشت، قهوه از برزیل می آورند یا اکوادور

چای از لاهیجان هست یا از سیلان؟‌

از اون حرف ها هست ها...

خب گفتی که هرچی آرزو کردی جلویت ظاهر می شود، که.

خب آره، نگرانی هست دیگه، پس هیچ چی، فکر شو نکن،

فکر همه جاش رو کرده اند، خوش باش.

راستی، هرکی می تونه بهشت خودش را داشته باشه،

همون جوری که دوست داره، با اون شکل و رنگی که

دوست داره حوری هایش باشند، و هم زبان هایی که

دوست داره داشته باشه، هیچ نگران نباشید.

خیالتون تخت ِ تخت.

..

۱۴ اَمرداد ۲۵۸۳ شاهی -  ۱۴۰۳ هجری

04.08.2024