حالا خوش است
..
زندهگی همینه، یک مشروب الکلی
یک حالت ِ بی خودی، و بی فکری
یک احساس رقص و شنگولی و ترّنم
نه، غم فردای، چه دانم بخوری
نه از اندوه که ديروز گذشت، رنجوری
هر آنچه که دیروز گذشت، نیست در یاد
هر آنچه که فردا شدن است، اون ور ِ باد
من در این لحظه که، بی یاد، به خود مشغولم
مِی، می خورم از جام و، کمی مسرورم
چیپسی از سیب زمینی، مزه ی مشروبم هست
نیست در فکر، چه رفته ست و چه آید در دست
من در این لحظه که بی فکر و ریا، ست، در حالم
نه، به گفت یا که نگفت، از سخن ام، در کارم
این بی خبری ز عالم ِ ، بود و نبود
گر غصه خورم یا نخورم، حال چه سود
نه، بر شدن اش، ز خود توانی دارم
بر، نا شدن اش، نه خود، زمانی دارم
این لحظه که در بی خودی ام... زنده گی است
آن لحظه که با خود، بُده ام... دست کی است
چون کوروش و اسکندر و چنگیز، اگر جهانی، سازیم
چندی که گذشت، چو گرد، و خاک ِ رفته گان، بر بادیم
این خاک و غبار که اکنون در بر ِ ماست، از تن کیست
چندی است جهان نام مرا، بعد که گذشت، یادش نیست
اکنون که جام، در بَر وُ ، می اندر وُ، زمان هم با ماست
مِی نوش که فردا که رسد، پس خوشی ات چون رویاست
..
سوز
۱۸ دی ۱۳۹۷ - 08.01.2019