۱۳۸۹ دی ۱۰, جمعه

بیگانه در خانه


بیگانه در خانه
..
از ، گِل و ، از آب ِ ایران جسم شان پرورده است
خدمت ِ ایران نمودن ، هیچ را در خاطر است
روز و شب طبل ِ واویلا بر فلسطین می زنند
عشق ِ بیگانه ، عرب ، از دستشان دل برده است
.
از برای خانه ، جاده یا که پل ، از راه ِ دور
پول فرستند کشور بیگانه را ، آباد سازندی به زور
گوئیا اینان تمام  ِ کارشان ضّد ِ کمک بر مردم ِ ایران بُوَد
بارک الله ، آفرین دارند اگر گامی سوی ِ ویرانی ِ ایران بُوَد
.
با دروغ و با ریای ِ آشکار ، آرند خدا را شاهد اعمال ِ خود
نفت ِ ایران و معادن را تصاحب کرده دانند مال ِ خود
کشوری بیگانه را از پول ِ ما ، دادست درمانگاه مفت
مردم از ایران ، ندارند خرج دکتر تا به گویند حال خود
.
در میان ِ آفریقا یا در جنوب ِ آمریکا ، بر مردمان کرده کمک
در وطن در جای آن چند ماه حقوق ، آن کارگر خورده کتک
کارگر فریاد آرد ، ای خدا چند ماه من ، نَگ ر ِفتم حقوق
والی یه ظالم به گوید ، این صدای ِ دشمن است کردند به بوق
.
هر کجا در کشور است کارخانه ای ، صندوق ندارد اعتبار
کارگر ها را ندادندی مواجب ، بعد از آن چند ماه کار
اعتراض از گشنگی در مردمان ِ بی حقوق بالا گرفت
گزمه یه حاکم ندا داد این صدا ، از دشمنان بالا گرفت
.
خانه وُ پل ، جاده ساخته ، کشور ِ بیگانه را آباد کرد
هفت سال بر بم گذشت از زلزله ، هیچ از مرمت یاد کرد
بر مسلمان جهان ای وای گفت ، جز مردم  ایران ِ ما
ما خدا را جانشین هستیم در اینجا ، در بُلند فریاد کرد
..
سوز
13 دی 1389 – 03.12.2010

۲ نظر:

ناشناس گفت...

ملای بی گور و کفن

آخوند بی گور و کفن , هـــرگز نمی گوید وطن
حیف است نام این وطن , خارج شود ازآن دهن
شیخی که بر منبر کُشد , هرسال امام خویش را
بهر فـــــریب مردمان , پاره کند خود پیـــــرهن
فکر وطن در کلـــه ی , پوکش ندارد جـــــایگاه
زاهد نمـــــــا اندر پی , مــــال تو و امـوال من
نانش به خون رنگین بود, قلبش به ظلم آذین بود
درباره ی ایران مـــا , هــــرگز نمی گوید سخن
با مــرده دمساز است او , این شیخک بی آبـرو
دارد روا بـــربا نـــوان , آزار و هم رنج و محن
هرگز نگـــردد سازگار , شیخ وحمایت از وطن
مکاروهم آدمکش است , درخلوت و , درانجمن
از رهبــرش پیغمبرش, این درس را آمــــوخته
سررا جــدا سازد بـه تیغ , از پیکر وهم ازبـد ن
این آرزوی بیهده است, تــا دوست دارد او وطن
سرمشق اوباشد عرب, او در پــی مکـــر و فتن
هم ریشه اش تازی بود, هم پیشه اش تازی بود
هـــرگز نمی گوید وطن , آخوند بی گور و کفن

ناشناس گفت...

وطن امروز اسیر دوسه تن بی وطن است
انهدام وطن از نکبت این چند تن است
این یکی لاشخور و آن دگری جغد سیاه
این یکی مرده خور و آن دگری گور کن است
آن شده پیشنماز چمن دانشگاه
واقعا قصه ی او قصه خر در چمن است
عطش قاضی اسلام بنازم که چنین
تشنه خون جوان و بچه ومرد وزن است
حاکم شرع به حیوان عجیبی ماند
که دمش گاو و تنش خوک و سرش کرگدن است
هیات حاکم ما هیات خیرات خوری ست
هیات دولت ما هیات زنجیر زن است
تا که باشد وطنم دست دو تن تعزیه خوان
همه جا قتل حسین و حسن است ر
وزگاری که وطن غصب کفن دزدان است
عجبی نیست اگر مرده ما بی کفن است
می زند خون جوانان وطن موج هنوز
این چنین است که لب تشنه و خونین بدن است
مملکت داری از این قوم چه داری تو امید
که در اندیشه جیب و شکم وخیک تن است
بر نیاید ز بز و بزمچه خرمن کوبی
کار بر عهده گاو نر و مرد کهن است
شده هر بی خردی صاحب یک دسته قشون
هر خطا پیش رئیس دوسه تا انجمن است
این یکی دشمن شعر و گل و موسیقی و عشق
آن یکی دشمن ملیت و خصم سنن است
بلبلان را همه کشتند به فتوای فقیه
حالیا وقت نوا خوانی زاغ و زغن است
حد شرعی به گل لاله و نرگس زده است
حاکم شرع که غارتگر دشت و دمن است
سرزمین گل و بلبل به چه روزی افتاد
بلبل آن وزغ است و چمن آن لجن است
مجلس ختم قناریست بیا ای قاری
که کنون نوبت تو طوطی شکر شکن است
این چه بو ییست که از زیر عبا می آید که چنین باعث دلسردی مشک وختن است
داده بودند خبر بت شکنی می آید
بت شکن آمد ودیدیم که پیمان شکن است
مذهب رهبر اگر بی وطنی است
سجده بر خاک وطن مذهب و آئین من است
«هادی خرسندی»