۱۳۸۷ آبان ۲, پنجشنبه

احساس

احساس
..
نوشته ای
" همیشه خیابانی هست که مرا بسمت دریا ببرد."
--
می نویسم
همیشه عشقی هست که مرا بسمت رویا ببرد.
درون پوستین گرم عشق که مرا چشم پوشیده بسویی می کشاند،
خود را رها شده و شاد حس می کنم ، دوست دارم
وقتی چشم باز می کنم،
خود را در جایی به بینم که زیبا تر از آنست که تصور می کردم.
دوست دارم درون این فضایی که عشق می نامندش،
خود را آنچنان مطمئن و راحت حس کنم
که فقط به دوست داشتن و دوست داشته شدن فکر کنم،
دوست دارم فکر کنم آنقدر،
دوست داشته می شوم که نمی توانستم تصور کنم.
و وقتی بزرگی و فراوانی دوست داشته شدنم را به بینم،
تعجب کنم، که، یعنی عشق اینقدر دوست داشتنی هست؟
اون وقت به فکر بیافتم ، که یعنی میشود اینقدر دوست داشت؟
و وقتی بخودم قبولاندم که، آره .... ، اون وقت بخودم مطمئن می شوم
از زندگی راضی می شوم، همه چیز دنیا برایم زیبا می نماید.
دوست دارنده ام را دوست دارم،
از گربه ای که از روی دیوار حیاط رد می شود خوشم می آید،
راه رفتن آن برایم موزون است.
لطافت هوا دل انگیز است،
روشنایی روز، شیری رنگ و در خاطر ماندنی است.
گویی از پشت سرم، موسیقی ملایم و خیال انگیز، دمنده یه رویا
و زیبایی ها نواخته میشود.
دوست دارم همه اش همین جوری بماند، اما با تردید این آرزو را دارم.
این تردیدم را بشکن، مرا امیدواری ده که همیشه می تواند چنین بماند.
.
زندگی زیباست ای زیبا پسند -- زنده اندیشان به زیبایی رسند. ( ه. ا. سایه )
..
سوز
01:30 - 23.10.2008

۱۳۸۷ آبان ۱, چهارشنبه

حقوق بشر

حقوق بشر
..
روز پر افتخار ، روز کوروش و نامیده شدن آن روز بنام " کوروش کبیر "
بسی افتخار ومباهات برای هر ایرانی است.
چنین فکر بشر دوستانه ای ، چنین رعایت حال انسان های دیگر ،
آزادی دین و مذهب ، آزادی کار ، آزادی محل زندگی ، آزادی انسان ها
و منع بردگی، دستور باینکه کسی حق ندارد، دیگری را بزور وادار بکار کند.
اینها نشانه های روح بشر دوستانه و انسانی " کوروش کبیر " است .
این نوشته ها در منشور کوروش بزرگ آمده است که حدود۱۸۸۲ م. در
بابل عراق پیدا شده و چند سال بعد بزبان امروزی ترجمه شد.

در سال ۱۲۱۵ م. مردم انگلستان یا اشراف انگلستان که بنوعی
مردم انگلستان بودند،
پادشاه شان را وادار کردند ، مفاد موافقت نامه ای را
برای رعایت حقوق سایرین
امضاء کند که از آن زمان ، بعنوان
اولین اعلامیه حقوق بشر نامیده میشد. از
حدود هشتصد سال پیش .

اینجا تفاوت بین یک پادشاه بسیار والامقام مانند " کوروش کبیر " است ،
که آزادی فردی و اجتماعی به مردم میدهد.
و
افرادی از مردم جامعه که پادشاه شان را وادار می کنند که این آزادی ها
را بآنان بدهد و حقوق آنان را رعایت کند.

در یکجا ، یک پادشاه با اندیشه و فکر تابناک خود برای مردم ، آزادی ها یی
فردی و اجتماعی
مشخص می کند و بحق می توان امروز ، بعنوان :
اولین اعلامیه حقوق بشر ، بآن نام داد .

در جای دیگر " مردمی " در یک کشور می خواهند که پادشاه
حقوق مساوی را ،
در مورد مردم رعایت کند و او را بامضای ورقه
" آزادی حقوق مردم " وادار می کنند .

بیایید بنام و به یاد ، مردی
جهانی " کوروش کبیر " روحیه مردمان
۱۲۱۵ م. انگلیسی را پیدا کنیم
و همگی مان ، بخواهیم که :
حقوق انسانی و اجتماعی و حقوق بشر
که ما میخواهیم ، در مورد ما باید رعایت شود .
..
سوز
21.10.2008

از ویکی‌پدیا، دانشنامهٔ آزاد
فرمان کبیر (به انگلیسی: Magna Carta، تلفظ: مانیا کارتا) که مگنا کارتا نیز نامیده می‌شود، فرمانی است که اختیارات پادشاه انگلستان را محدود می‌کرد.در سال ۱۲۱۵ اشراف انگلستان که از پادشاه به خشم آمده بودند، پادشاه، پرنس جان را وادار کردند تا فرمان کبیر را در ۱۵ ژوئن ۱۲۱۵ امضا کند. در واقع جان انگلستان[۱] از اشراف مالیات زیادی درخواست کرده بود و این فرمان بیان می‌کرد که حتی پادشاه نیز مشمول قانون شده و باید از آن اطاعت کند. اما به مرور زمان، این فرمان به صورت پایه‌ای حقوقی برای همه شهروندان درآمد.

۱۳۸۷ مهر ۲۱, یکشنبه

نور اندیشه


نور اندیشه
..
نوشته بود ، خدا کمی از نور خود را به کرم شب تاب داد...
بنظر :
" ‫و نوری که در اندیشه انسان قرار داده شده نور راهنما هست . "‫
‫نوری که از خواندن یک نوشته ، یک شعر ، به گوشه های ‫ ‫ذهن میتابد ،
نوری است روشنگر ، گرما دهنده و امید بخش ‫ ‫و شاید مایوس کننده .
نوری که از اندیشه یه یک شاعر یا ‫ ‫نویسنده در پیچ و خم های فکر
و ذهن ما میتابد ، مانند نوری و چراغی است ‫ ‫که آنرا با خود به
گوشه های فکر و عقل می بریم و با روشن شدن ‫ ‫آن قسمت از فکر و ذهن ،
آن بخش را کشف می کنیم و از وجود آن با خبر می ‫‫شویم یا آن را
بهتر می توانیم به بینیم ، ‫آن را سبک سنگین می کنیم ‫
‫و راجع بآن نظری ‫برایش پیدا می کنیم . ‫
‫و چه زیبا خواهد بود که این نور روشنگر ، در جهت امیدوار کردن
و بسوی ‫‫سازندگی کشیدن باشد . ‫ ‫
وقتی نوری رنگی ، بر شیشه ای فرم دار می افتد ، آن جسم شیشه ای ،
رنگ آن نور را نشان می دهد ، و به نسبت نور تابیده شده بآن ، و قوی یا ‫
‫ضعیف بودن آن ، آن جسم شیشه ای ، بیشتر یا کمتر ، آن رنگ را نشان میدهد.

‫همانند شعر و نوشته خوب و پذیرای ما ، نور آن نوشته جسم ما را فرامیگیرد
‫و جان ما را با آن نور روشن میکند ، و مدتی ما ،
رنگ آن اند یشه را در خود ‫ ‫حس میکنیم ،
و هرچه نور آن اندیشه قوی تر باشد ،
بیشتر خود را فراگرفته ‫شده یه آن اندیشه و احساس ‫می بینیم ،
و چه بسا از این احساس لذت می بریم .‫
..
سوز
12.10.2008  - 01:55

۱۳۸۷ مهر ۱۶, سه‌شنبه

عاشق

عاشق
..
با خواندن این نوشته ،
اشک توی چشمام حلقه زد ، پلکهایم را تند تند بهم زدم
که جلوی جاری شدن قطره های اشک را بگیرم ،
از جاری شدن اشک خجالت نمی کشیدم ،
پر بودن چشمهایم از اشک با احساس تر ، می نمود ،
با پر بودن چشمها از اشک
احساس نزدیکتر با فضا و حال نوشته داشتم.
...
کی میگه عشق وجود نداره
پیرمردی صبح زود از خانه اش خارج شد. در راه با یک ماشین تصادف کرد
و آسیب دید عابرانی که رد می شدند به سرعت او را به اولین درمانگاه رساندند .
پرستاران ابتدا زخمهای پیرمرد را پانسمان کردند. سپس به او گفتند:
“باید ازت عکسبرداری بشه تا مطمئن بشیم جائی از بدنت آسیب دیدگی
یا شکستگی نداشته باشه ”
پیرمرد غمگین شد، گفت خیلی عجله دارد و نیازی به عکسبرداری نیست .
پرستاران از او دلیل عجله اش را پرسیدند :
او گفت : همسرم در خانه سالمندان است. هر روز صبح من به آنجا می روم
و صبحانه را با او می خورم. امروز به حد کافی دیر شده
نمی خواهم تاخیر من بیشتر شود ! یکی از پرستاران به او گفت :
خودمان به او خبر می دهیم تا منتظرت نماند .
پیرمرد با اندوه ! گفت : خیلی متأسفم. او آلزهایمر دارد .
چیزی را متوجه نخواهد شد ! او حتی مرا هم نمی شناسد !
پرستار با حیرت گفت : وقتی که نمی داند شما چه کسی هستید،
چرا هر روز صبح برای صرف صبحانه پیش او می روید ؟
پیرمرد با صدایی گرفته ، به آرامی گفت:
اما من که می دانم او چه کسی است !
..
..
سوز
07.10.2008  -  02:07
.
ادامه …  
بعد از نوشتن مطلب در وبلاگ هنوز نمی توانستم بخوابم ، هنوز یاد آوری جمله
«اما من که می دانم او چه کسی است » مرا منقلب میکرد
عشق پیرمرد به همسر بیمارش و در کنار او بودن ، عشقی بود که عشق بود
پیرمرد ، زخمی شدن برایش مهم نبود . سر موقع پیش همسرش بودن
برایش مهم بود . او پیش همسر بیمارش که با نگاه غریبه به او نگاه می کرد
خود را غریبه حس نمی کرد .
اگر تنها بود ، با خاطرات همسرش و روزگاری که با هم بودند و
همسرش به محبت های او جواب میداد برایش می توانست دلپذیر باشد ،
ولی پیر مرد در کنار همسر بیمارش بودن را برای خودش زندگی می دید.
او بخودش فکر نمی کرد به همسرش محبت می ورزید ، 
در حالی که جوابش خیلی سرد و بی تفاوت
از سوی همسر آلزهایمری اش بود. از همسرش چه می دید ؟
او که مثل گنگ ها بود ، مانند این بود که در خواب راه می رود ،
اگر کاری برایش بکنید تشکر نمی کند ،
نگاه تشکر آلودی هم ندارد ، خیلی بی تفاوت عکس العمل نشان میدهد ،
با تعجب و سؤ الانه نگاه می کند و بسویی میرود و مثل اینست که
با نگاهش می پرسد برای چی اینکار را می کنی .
تداوم در ابراز محبت ، تداوم در خدمت 
و در مقابل ، سردی و بی تفاوتی دیدن .
ابراز عشق است ، به معنای عشق داشتن است
..
سوز
03:58  -  07.10.2008 

۱۳۸۷ مهر ۱۴, یکشنبه

حرف ها

حرف ها
..
خدایا مگذار  :
که آن چه را “ حق می دانم ”
بخاطر اینکه ” بد میدانند ” کتمان کنم
......
و خدا تنهاست …..
“ و سرمایه هرکسی به اندازه حرف هایی است که برای نگفتن دارد “
« دکتر شریعتی »
......
با احترام تمام ، برای گفته های دکتر شریعتی ،
“ سرمایه هرکسی به اندازه حرف هایی است که برای گفتن دارد “
اگر حرفی نگفته باشی چه ارزشی میتوان برای حرفهای نگفته قایل شد؟
ارزش سعدی ، حافظ و فردوسی بخاطر حرفهائی هست که گفته اند.
سرمایه دکتر شریعتی حرف هایی است که گفته است ،
اگر نگفته بود که اینهمه طرفدار نداشت .
طرفدارانش بخاطر قیافه یا بخاطر نامش نیست
که طرفدار ایشان هستند ، بلکه بخاطر حرفهای ایشان است .
..
سوز
05.10.2008