اشک
..
من آن اشکم، بر اندوهت ز گوش چشم روان گشتم
شدم تسکین به غم هایت، ز کاشانه جدا گشتم
غبار غم به شستم گَرد، چو از ذهنت روان گشتم
چرا پس دوری من شد، ز یاران و ز کاشانه ( اشک دان )
مُسکِن یا که آرام بخش، به هر دردی از آن خانه
چو غم جوشید، شدم چشمه، فدا کردم خودم را من، دلیرانه
وداع من ز، یارانم، به پای چشم پنهان شد، بدست ِ صاحب ِ خانه
چه کس من را از آن پس دید، چه کس دنبال ِ من گردید
نهان گشتم به دستمالی، به پشت دست خردسالی،
نمین بودم، کمی بعد هیچ
تأثر را عیان کردم، که شادی را بیان کردم، غم غربت روان کردم
شدم ظاهر به اندوه و، به درد و زار و بیماری،
و زآن پس هم به خوشحالی
زُدودَندَم به آسانی و با سرعت به دستمالی، نوک انگشت،
خجالت یا نهان کاری
من آن اشکم که آویختم به چشم مادری بدبخت، به اعدام جگر گوشه
به حسرت باد، تکان میخورد، حزین آونگ،
به چوب دار آویزان، چه بیهوده
طنابی کرد جدا او را، به گردن حلق،
ز مادر، هم، دگر یاران، که می بوده ***
جدا گشتن ز هر دردی، وداعش با غم و اندوه،
روان شد اشک، اندک، یا کمی انبوه
به پایان جدایی ها، ز شوق باز دیدن ها،
روان شد اشک، بسان چشمه ای از کوه
بُروز شادی و اندوه، نمادش اشک می گردد،
چو بیرون شد ز کاشانه سراغ خانه می گردد
جدا از خانه یه پیشین، سراغ باد می گردد،
سوار باد توفنده، به جمع ابر پیوندد
و، زان پس بارش ابری است، برای ابر می بارد، به باران ابر می کاهد
به کوهساری دوان گشته، به جویباری روان گشته،
خنک سازد، دل ِ یک آهوی تشنه، به آهویی نهان گشته
در آن گاهی که سوسماران، به دندان پاره می سازند، نیام بچه آهو را
من آن اشکم، که با حسرت ز چشم مادر آهوی بیچاره روان گردم
..
سوز
02.01.2009
*** ( وقتی این سه سطر را می نوشتم از تأثر،
اشک چشمانم را پر کرد و جاری شد )
هیچ نظری موجود نیست:
ارسال یک نظر