باد
..
سرزمین باد کجاست ؟
گویی او هم در گذر زمان ، بی فرداست ،
از کویی به کویی ، از کوهی به دشت و زآنجا بکوهی دگر ،
کوه را پیچ می زند و در گوش صخره سنگ ها ، چیزی
می گوید ، هوی او شکایت آلود است و آنگاه که
با عجله و با سرعت از کنار صخره سنگ ها یا درختان
رد میشود ، نوای هوی او ، سوزناک است.
باد ، از چه می نالد ، دنبال چه میگردد ؟
آیا بدنبال جوانی اش گشته و زندگانی اش را گم کرده
است و ناله سر میدهد ،
یا اینکه باد هم ، مانند فیلسوف چراغ بدست ،
در روز روشن چراغ بدست گرفته و بدنبال انسان
می گردد و می گوید : انسانم آرزوست .
.
یا از بدوش کشیدن ابرها و به این سو
و آنسو بردن آنها خسته شده و شکایت می کند ؟
.
بهنگامی که با ملایمت از روی دریا عبور می کند ،
جای پایش را موج های کوچک نشان می دهند ،
و آنگاه که موج های بلند و سهمناک دیده میشوند ،
عجله و سرعت و دویدن باد را از سویی بسویی
آشکار می کند و سنگینی یه ابرهای بر دوشش را ،
و جای پایش را ، موج های بزرگتر نشان میدهند .
.
آنگاه که باد خرامان ، با آرامش و نرمش از باغ گذر می کند و
گلها و برگها را ملایم نوازش می کند ، و عطر مرطوب سحری
آنها را با خود همراه می آورد ،
حافظ و وقت سحر و آب حیاتش را در ذهن نقاشی کرده
و تداعی می کند .
..
سوز
23:40 – 19.09.2008