ندا... Neda
..
ندا ، را بی ندا کردی بسیجی
تو ، کاری بی خدا کردی بسیجی
چو ، سر دسته ، نهیبی بر شما زد
تَنی از جان ، جدا کردی بسیجی
ترا گفتند ، دشمن در کمین است
پسر یا دختری ، شاید همین است
بهشت و حوری اش ، در خاطر آور
رسیدن هم به آن ، راهش همین است
که کشتن در رَه ، اَل لَه ، ثواب است
امام ِ غایبت ، پا در رکاب است
همو ناظر، به مُلک و اُمت خود
که رهبر ، نایبش ، در رأس کار است
امام ِ جمعه و آخوند و رهبر
همه دارند ، بسی اموال در بَر
خورند از مال مردم تا به تیهو
سرابت می دهند ، از آب کوثر
بسیجی جان تو هم فرزند مائی
ازین بوم و ، تو هم از این سرائی
فریبت می دهند ، آخوند و ملا
حقیقت در کجا ، تو در کجائی
کدام آخوند ، در شهر و کناره
به جنگ ِ هشت سال ، فرزند داده
بهشت و حوری اش شیرین نماید
تو را آهو به دشت ، نگرفته داده
بسیجی ، مِهر دید ، اندر اسارت
پس از تیری که او زد ، با جهالت
ندامت در دلش ، آتش بر او زد
هزار افسوس بود ، سیما و حالت
ندا ، چون خواهرم ، صغرا ، سکینه
بمن ، فرمانده گفت ، دشمن همینه
بزن !!! سهمی به بَر از آب کوثر
بجایش داده اند ، آب خزینه
..
سوز
۹ تیر ۱۳۸۸ − 30.06.2009
هیچ نظری موجود نیست:
ارسال یک نظر