۱۳۸۷ اردیبهشت ۳۰, دوشنبه

‫‫ابر یاران


‫‫ابر یاران
..
شُرشُره آبِ دماوند ، اندکیش ، نیز بُووَد ، ز ِ آب هیرمند ، ‫‫
در میان رود اَروند ، غرش آب سپید رود، هوهه ی ارس به لبخند ، ‫
گوش ِ با پندار میخواهد ، سینه یه دلدار میخواهد ،
‫‫از گذشته ، از درونِ تلخ تاریخ ، داستان های پُر از ، افکار میخواهد ، ‫‫
ابر ِ بالا ، آب ِ پائین ، لحظه یه دیدار میخواهد ،
.
گرمی یه روزش ، و ِ را از سیستان پرواز داده ،
‫‫دیگری از زابلستان ، چون بخاری ، که ی ، وِرا بر باد داده ، ‫‫
وان دگر از کامیاران ، یا که از کهسار گیلان ، ‫‫
سردسیر و یا، ز ِ ماهان ، یا ز ِ دشت چال داران ، ‫‫
با ‫پَر‌‌‌ ِ باد ، از میان ِ کوهساران ، جمله را پرواز داده ،
.
چون ز سردی یه هوا با هم شده ، همراه گشتند ،
دوستان را درمیان آن مکان هم زیر و رو، در آب گشتند ، ‫‫
آن بخاران گشته آب ، در سرازیری یه کوه ، جاری شدند ،
در پس هر برگ و سنگ ، پرسان ز ِ ، دی ، یاری شدند ،
.‫‫
تا که یار ِ ، بستر رود فلان ، یابند شاید ،
یا در این آبگیر و ، یا ، سد ِ د‌ِزَش دیدار باید ،
گشته همراه یکی یو ، رود چالوسش ، گذر بود ، ‫
همره پیشین ، پل زاینده رودش ، در سفر بود ، ‫
.
گردش آب و ، بخار ، ابر و زان پس ، یخ شدن ، ‫
بعد از آن ، چون اشک ، از شاخ و به سنگ جاری شدن ، ‫
داستان ِ گردش و ، سیر و سکون ِ ‫، آب باشد ،
گرچه در خشک شاخه ای هم ، اندکی در خواب باشد ، ‫‫
.
داستان ها دارد این ، آب ِ سخن گویِ گذر ‫، کن ، ‫
نکته ها بینی در آن ، گوشش بده ، قدری نظر کن ، ‫‫
.
از دو یار آب ِ رود ، یک ، آب روئی ، بر راست رفته ، ‫
در کنار گندمی خاکش نهان ، چون ، خواب رفته ، ‫
گندم ِ خفته ، ز جوش ِ خاکِ خشک و آب تر ، بیدآآ ر ، گردد ، ‫
شد ، چو یارش ، خاک و آب ، دستی زده بر پای ، گردد ،
.
‫‫جوی چپ ، یار دگر را ، می کِشد ، در باغ جاری ، ‫
میدهد ، بر تاک و گل ، بر میوه و در کار ، یاری ، ‫
آب هایند عاشق و بر عاشقان ، چون راز داری ، ‫
پوشش اند و ، یاورند و می کنند ، هر روز کاری ، ‫
.
یک زمان ، آرش ، کنار چشمه ای ، تیری به در کرد ، ‫
ابرهای پوچ و پُر ، و ز ، آب باران را ، گذر کرد ، ‫
ابر ها ، تیر‌‌‌‌ ِ‌‌‌‌ ‌‌‌، عاشق ِ مهر وطن را ، یار دادند ، ‫
تیر ِ عشق را ، از دوش خود بر دیگری هم ، باز دادند ، ‫
این به آن ، بر کول خود ، تیر ِ گذر ، پرواز ، دادند ، ‫
ابرها ، تیر را ، رو ، رو ، کنان ، با هلهله ، آواز دادند ، ‫‫
.
همرهی از آب آموز ، همدلی ، اندر جهان بین ، ‫
بهر زایش ، بهر رویش ، نقش او هم ، در میان بین ، ‫
.
آب را ، عشق میهن ، عشق دیدار هم و هم خانگی ست ، ‫
رود و کوه و خاک و دشت ، ابر را ، در هیچ جا ، بیگانه نیست .
.
سوز
07.01.2008

هیچ نظری موجود نیست: