تلاش
..
هوشنگ عزیز
بهار شعرت را دوباره آغاز کن ، بهار ِ زمان ، خود بخود
دوباره آغاز میشود .
و تو بهار شعرت را از نو شکوفه اش ده .
شاخه های اسیر باد شده یه پائیز و برگ از دست داده و در
بی برگی زمستان و سرمای آن ، چوب خشکیده و شکننده شده ،
در بهار ، خود را نشان میدهند و با عرضه یه شکوفه های نو ،
سردی یه زمستان و محدودیت هایش را به خنده یه شکوفه
هاشان به مسخره می گیرند .
با عطر گلهاشان تلاش جدید خود را در زندگی جشن میگیرند
و بما نشاط و تازگی القا ء می کنند.
از اینکه کاری بتوانم کرد که موجب شادی و سرور ِ غم ، بشوم ،
بسیار خود را شاد خواهم یافت.
.
غم ، نبود شادی است .
غم نبود تحرک و سازندگی است.
غم ، نبود امید است.
.
با ساختن شعر جدید ، اطرافت را پُر کن ،
دنیا و فضای غم را پس بزن ،
هرچه بیشتر شعر و سروده و نوشته یه جدید وارد روز و شب ات
کنی ، جای غم تنگتر میشود .
پُر کن روزت را به شعر و ساختن بناهای یه کلامی
وز ینت های تمثیلی اش
در بایگانی یه اندیشه ات ، کلامی و یا ایده ای از چیزی به نظرت میرسد،
آنرا نگهدار ، سعی کن این علامت را بگیری .
آنرا بطرف کاغذ بکشانی، می بینی مانند نخی که یکسر آن در
دست توست و بقییه
در بایگانی مغزت قرار دارد ، هر چه میروی همچنان با تو می آید.
.
خود را وقف پیدا کردن و پیاده کردن ایده هایت از گوشه های
تفکرگاه ذهن عاشق و شاعرانه ات نما.
خوشحال میشوم بزودی از نوشته های جدیدت خبر
داشته باشم و لذت ببرم.
.
آنچه بنظرت زیبا می آید و بیان کردنی است ، بنویس .
هر نوشته ای که چیزی برای گفتن دارد ،
خواننده یه خود را پیدا میکند.
آنکه سروده و نوشته تو را نمی پسندد ، خوب نخواند ،
مجبور که نیست ،
شاید چون مثل تو نمیتواند ، آنچه در درونش میجوشد
بروی کاغذ بیاورد ، و شاید اصلاً چیزی ندارد که بیان کند
و این کمبود را با حقیر نشان دادن تو میخواهد جبران کند.
خودش نمی تواند بالا باشد ، بالا بودن تو را بی
ارزش وانمود میکند که خود را هم سطح تو بیانگارد.
.
ولی بخودت بگو ، ماه نور افشاند و سگ عو عو کند .
..
سوز
25.05.2008
هیچ نظری موجود نیست:
ارسال یک نظر