دیار
..
باشد چو ما دیاری ... در دام مانده باشد
از دست دین خروشان... ایمان ش رفته باشد
کان دین باستانی... با زور گشت هلالی
آن را، ز دست داده… وزین ، وا مانده باشد
.
بُت را شکست آنجا ، کین دست ساز ما هست
بُت را ساخت خیالی ، چون دیدنش محال است
آنرا که آرزو بود ، پیرایه یه خدا ساخت
از مهر و از توان اش ، آنچه پسند ما هست
.
از زلزله به مُردند ، با سیل جان به دادند
توفان برُفت با باد ، جانها و مال دادند
از مهر او سؤال شد ، موهبتش کجا رفت
" قسمت " ز بی جوابی ، این ظلم نام دادند
.
هر چیز مال اویست ، فرزند یا که خواسته
گر شد ، توانگری سر ، گفتند خدای خواسته
فرزند و مال چون رفت ، قحطی یو خشکسالی
چون چاره ای نداشتند ، گفتند خدای خواسته
.
نابودی یه هزاران ، چنین زیان و خسران
در لطف او نگنجد ، بر نیک داده فرمان
نیکش گرام داریم ، از فکر و گفت و کردار
در یاوری به مردم ، کوشیم تا رود جان
..
سوز
29.05.2005
هیچ نظری موجود نیست:
ارسال یک نظر