۱۳۸۷ اردیبهشت ۳۰, دوشنبه

پوچی


پوچی
..
نوشته بودی بروم یا بمانم...
یه زمانی، درفکر پوچی یه آمدنم بودم،
به فکر افتادم که بروم، ولی دیدم این رفتن ، اینطوری؟ از آمدن هم
پوچ تر بنظر میرسد. بکجا بروم؟ لا اقل اینجا امکان تغییر دادن را
دارم. در آنجا که نمیدانم کجا هست، و نمیدانم توانم چه خواهد بود؟
آمدنم از کجا بود،
بر شاخه یه درخت سیبی، قسمتی از آن سیب بودم که باغبان
برای باروری و درشت شدن سیب اش، از علف های پس داده شده یه
گاو مزرعه، پای آن را کود داده بود. آن کود چه بود، قسمتی از
علف های مزرعه بود که تخمش را باد از سرزمین های دور و
نزدیک بانجا پرواز داده بود، خاک مسکن اش شده بود، و باران
رشدش داده بود. این چمن و علف مزرعه که حالا قسمتی از
وجود من شده اند، از درون گاو رد شده اند و:
.
قسمتی هم از چمن اندر درون شیر رفت،
بخش دیگر کود نامش، در پیاز و سیر رفت
قسمتی از آن بنام شیر، کجا رفت و چه کرد،
می بباید قصه ای دیگر بر آن تحریر کرد.
.
آبی که سیب را بارور کرده بود، در طی یکسالی که،
سیبی که من را ساخت، بارور شود، بارانش گاهی از شمال،
گاه از جنوب بدانجا رسید ه بود.
آب باران، تبخیر جنوب، از ساحل اروند روود، از پهنه یه خلیج فارس.
باران شمال، از سپید روود و خزر بر خاسته،
اینهمه دشت و دمن را پشت سر بگذاشته.
من کی یم؟ مجموعه یه خاک وطن یا که از محدوده یه بالاتر
و پایین ترم؟
.
ابر و آب ِ جسم سیب، زاده یه تنها دیار ما، نمی باشد بُنَ ش،
زاب پهن دریای یه آرام، اطلس و هندی، همی باشد درش،
بارش ِ صد ابر ِ پُر باران، بر مام میهن، از این جهان آبی است،
کالبدم از گوشه های دیگر و، از این جهان خاکی است،
.
من شدم از خاک و از آب جهان، چون پایدار،
می همی کوشم جهان و مردمانش را قرار،
.
پس به بین، یک سیب که پدر یا مادر من خورد،
یا قسمتی از من فعلی، یک قسمت از سیب و چمن قبلی است.
مدتی در شکل من مهمان است و بعدش
در کجا و با چه شکلی ادامه دهد، نتوانم گفت.
.
نقش سیب، دی، مادر و، امروز با اسم من اش نادی شود،
مدتی مهمان من، زان پس که را، یا بر چه ای نامی شود،
یا بسان شاخه ای، در پرده ای، مستوجب کاری شود،
آتشی سازد زمستان را شبی، یا چرخ یک گاری شود،
.
گردش خود را به بین، پیکر دگر، در هر کجای عالمی،
گاهی اندر شادی یه یک نو عروس، گاه اندر غذای ماتمی،
جمله یه گیتی تو را آید، ترا سازد، ز تو بیرون شود،
سال باید شاخ خشک، کز رشد گل، گلگون شود،
.
آنچه می بینی تمامش همرهی، در هر رهی ست،
تک تک جزء وجودت، هر یکی از گلشنی ست،
جمله اعضای وجودت از جهان خاکی است،
یک دو جزء ذره ات، دی با کی یو، فردا کی است،
.
حال با این مجمع ذرات، گشتی تو عیان،
صد بسالی کن تحمل، ساز، جمع خود بیان،
ساز، نیکی پیشه و اندیشه ات را نیک کن،
نیک گردان گفته ات، کردار نیک ات، پیشه کن،
.
چون چنین گل بویه ای، بر مردمان یاور کنی،
پوچی یه بودت مبدل، بر گران گوهر کنی،
پس عزیز جان هردم، وقت خود مصروف دار،
از برای یه خدمت مردم، همی بنمای کار،
.
در اینجا می بینی که بودنت فایده ای دارد و از وجود تو برای
رفع مشکلات خیلی ها استفاده شده و بودن خودت را مفید می بینی،
کسی را در تنگنا کمک کرده ای، دردی را التیام بخشیده ای، روح
نا آرام در بن بست مانده ای را تسکین داده ای، روح نا آرام
در بن بست مانده، شاید پرنده ای محتاج کمک باشد.
وقتی پرنده یه آزاد شده، پر زده و میرود،
.
نشاطی ملایم بصورت تبسمی راضی کننده در وجودت جاری میشود.
من درونی، من ذاتی، احساس غرور میکند، آن منی که
در همه هست، آن منی که پیدا و نهان مایل است نشان بدهد که:
این منم که... این من بودم که.....
و تا زمانی که این رضایت را بدست آورد، در تلاش است،
در تکاپو ست، حتی اگر به رخ دیگران نتواند کشید، میخواهد لا اقل
بخودش نشان بدهد که توانستم، و کمی آرام بگیرد.
وقتی این من درون بخود بالید، آنوقت است که می بینی،
.
ماندن ارزش ماندن را دارد، و رفتن،
فرار کردن، از باور، به مفید بودنت است،
.
فرار از قبول مسئو لیت ِ انجام کاری است، که فکر میکنی شاید
نتوانی درست انجامش بدهی. این را بدان، مسلم است، آنچه کرده ای،
در آن شرایط، بهترین کاری بوده که انجامش داده ای، با ملاحظات
گوناگون، احساسات مختلف، و شرایط موجود، پس تصمیم
درآن زمان، بهترین تصمیم بوده است. حال اگر بعدا بنظر می آید
که کاش اونکار را میکردم که اینطور نشود.
فکر کن که در آن زمان این دید، این شرایط، این احساس را نداشتی،
.
پس گذشته را تابلوی ملامت برای خود نکن،
بلکه آنرا الگوی تصمیم درست گرفتن، برای آینده ات قرار بده،
نترس و برو جلو، به پیش.
.
بنابراین، نماندن و رفتن، فرار از مسئولیت است،
تایید پوچی های تحمیل شده بتو هست،
.
به من درون میخواهی نشان دهی که فکر نکن
هیچ کاری از دستم بر نمی آید، و با وجودی که این طور رفتن را
نمی پسندی و میدانی که با رفتن، عده ای را به ناراحتی و اندوه
میکشانی، و هم خودت و هم اونهایی که بعد از تو هستند،
از این کار ناراضی خواهند بود، با اینحال میخواهی
قدرت من بودنت را ثابت کنی.
این نمایش قدرت، نکوهیده، ناپسند است و مردود است.
بمان و نشان بده که،
.
ماندن، جواب روح توانای تو، به آن پوچی و پوچ نماها ست.
و نشان بده که " تو " میتوانی، این بی هدف بودن را، به،
با هدف بودن تغییر بدهی.
و این تو هستی که معنی و مفهوم برای بودنت ایجاد کرده ای،
این تویی که بودنت برای دیگران خیلی مفید بوده است.
این مفید بودنت را به رُخ اون " من " بکِش.
.
سوز   
20.03.2008
پوچی

هیچ نظری موجود نیست: